گنجور

 
قدسی مشهدی

ز نقش کینه چو پاک است لوح سینه ما

به دوستی که تو هم دل بشو ز کینه ما

ز خیره‌چشمی خود سوختم که یار امروز

هنوز در عراق است از نگاه دینه ما

ز اشتیاق خدنگ تو بعد مردن هم

شود نشانه تیر استخوان سینه ما

بلا بود دل آسوده درد عشق کجاست

که سنگ تازه کند عهد آبگینه ما

امید خوش‌دلی از ما مجوی ای همدم

که عشق داده به طوفان غم سفینه ما

توانگریم ز اسباب غم چنان قدسی

که روزگار بود مفلس از قرینه ما

 
 
 
ناصر بخارایی

بیا که شاه نشین است صدر سینهٔ ما

ببین جواهر منظومه در خزینهٔ ما

بر آب دیده گذر داشتم به روز وداع

به موج خون جگر غرق شد سفینهٔ ما

شراب لعل تو داریم در زجاجهٔ چشم

[...]

نظیری نیشابوری

دل شکسته بود تحفه خزینه ما

نگین ملک توان ساخت ز آبگینه ما

چراغ صومعه‌ها زنده می‌توان کردن

به دوستی تو، یعنی به سوز سینه ما

تو کار غیب چه دانی که چیست؟ طعنه مزن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه