گنجور

 
قدسی مشهدی

دیده را در عشق ازین به، مبتلا می‌خواستیم

گریه می‌کردیم و طوفان از خدا می‌خواستیم

وصل می‌جستیم و مطلب حسرت دیدار بود

عشق می‌گفتیم و درد بی‌دوا می‌خواستیم

شکر نعمت کس نمی‌داند چو ما، کز تیغ تو

یک جفا نادیده، عذر صد جفا می‌خواستیم

حسرت آلودگی هم نیست دور از لذتی

یک دو روزی خویشتن را پارسا می‌خواستیم

چند چون پروانه بر هر شعله بال و پر زنیم؟

آتشی مخصوص این مشت گیا می‌خواستیم

تا به کام خویش بنشینیم با هم ساعتی

عالمی دیگر ازین عالم جدا می‌خواستیم

تا شود روزم سیه‌تر، زود سر بر زد خطش

آنچنان شد تیره بخت ما، که ما می‌خواستیم

ضد مطلب را به مطلب نیست قدسی نسبتی

مدعایی برخلاف مدعا می‌خواستیم