کی کنم هرگز شکایت سر ز جور یار خویش
شکوهها دارد دلم از طاقت بسیار خویش
بسته بودم در، شب وصلش به روی آفتاب
عاقبت چون چشم دشمن، کرد روزن کار خویش
عاریت از طره شمشاد نستانم گره
غنچه این گلشنم، خود عقدهام در کار خویش
در پی چشمت دلی دارم ز نرگس خستهتر
حال بیمارم بپرس از نرگس بیمار خویش
مصر، یوسف را ز خاطر برد سودای وطن
دید چون افزون ز کنعان گرمی بازار خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر عشق و درد دل شاعر است. او از بیوفایی و ظلم یاری که دوستش مینامد شکایت ندارد، بلکه خود را درگیر احساسات عمیق و طاقت فرسا میبیند. شاعر به وصال یار اشاره میکند که در آن شب به زیبایی آفتاب بوده، اما در نهایت راهی جز نامیدی نمیبیند. او از نیکی و زیباییهای خود صحبت کرده و میگوید که در جستجوی عشق، دلی خسته دارد. همچنین به حسرت و فاصلهاش از معشوق و یاد وطن اشاره میکند. در نهایت، تصویر یوسفی را به خاطر میآورد که به دلیل عشق و انتظار در آرزوی وطن خود غمگین و دور است.
هوش مصنوعی: هرگز از رفتارسنگدلانهی محبوبم شکايت نمیکنم، اما دل من از صبر و طاقت زیاد گلهمند است.
هوش مصنوعی: در آن شب که به خاطر وصل محبوب در اتاقی در بسته بودم، سرانجام چون چشمان دشمن، نور روز از میان روزنهای به درون نفوذ کرد و کار خود را انجام داد.
هوش مصنوعی: من زیبایی و جذابیت موهای پرچممانند تو را نمیخواهم، چون خودم بهتنهایی یک راز و گرهام در زندگی خودم هستم.
هوش مصنوعی: من در جستجوی نگاه تو دل دردمندی دارم که از نرگس نیز خستهتر است. حال مرا از نرگسی که خود بیمار است، بپرس.
هوش مصنوعی: مصر، یوسف را فراموش کرد چون اشتیاق وطن را دید. وقتی که گرمی و رونق بازار خود را در کنعان مشاهده کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یار بیگانه نگیرد هر که دارد یار خویش
ای که دستی چرب داری پیشتر دیوار خویش
خدمتت را هر که فرمایی کمر بندد به طوع
لیکن آن بهتر که فرمایی به خدمتگار خویش
من هم اول روز گفتم جان فدای روی تو
[...]
دشمن بیحاصلم را شرم باد از کار خویش
تا چرا این خستهدل را دور کرد از یار خویش؟
حیف میداند که بعد از چند مدت بیدلی
شاد گردد یک زمان از دیدن دلدار خویش
هر کسی را میل با چیزی و خاطر با کسیست
[...]
پرده ی از رخ بفکن ای خود پرده ی رخسار خویش
کی بود دیدارت ای خود عاشق دیدار خویش
بر سر بازار چین با سنبل سودا گرت
مشک اگر در حلقه آید بشکند بازار خویش
نرگس بیمار خود را گاه گاهی باز پرس
[...]
ای مرا نادیده کرده عاشق دیدار خویش
ناشنوده کرده دل را واله دیدار خویش
روی تو از دیدن کونین بر بستست چشم
عاشقان را بر امید وعده دیدار خویش
مهترانی کندرین حضرت غلامی کرده اند
[...]
هر دم آیم بر درت با دیده خونبار خویش
تا طفیل دیگران بنماییم دیدار خویش
تا به کی زین بخت بی اقبال نادیده رخت
روی حرمان آورم در گوشه ادبار خویش
دیدنت دشوار و نادیدن ازان دشوارتر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.