گنجور

 
قدسی مشهدی

دلم ز کعبه نه محمل نشسته می‌آید

به دیر رفته و زنار بسته می‌آید

اگر به کوی تو تا حشر گوش اندازند

صدای شیشه عهد شکسته می‌آید

نسیم باغ محبت مگر وزید، که باز

به دست دل، گل غم دسته‌دسته می‌آید

همای عشقم و پرواز گلشنی دارم

که مرغ سدره در او جسته‌جسته می‌آید

رقیب را نبود بهره‌ای ز زخم بتان

که تیر عشق به دلهای خسته می‌آید

ز درد هجر چنان دلشکسته‌ام قدسی

که نام دل به زبانم شکسته می‌آید