گنجور

 
فصیحی هروی

دل از ولایت غم بار بسته می‌‌آید

چو موج بر سر طوفان نشسته می‌آید

کسی که لب به سراغی نسوخت کی‌داند

که کار بال ز پای شکسته می‌آید

بیا به طور و همه گوش شو که شاهد حسن

ز ناله «ارنی» پرده بسته می‌‌‌‌‌آید

شهید رسم دیاری شوم که بعد از مرگ

طبیب بر سر بالین خسته می‌آید

چه زخمه بود ندانم که چنگ پاس مرا

هنوز ناله ز تار گسسته می‌آید

ز نخل طور چه حاصل که در مشام مرا

شمیم عافیت از نخل بسته می‌آید

فریب سعی فصیحی مخور که کعبه وصل

به دلنوازی پای شکسته می‌آید

 
 
 
عرفی

ز کوی عشق مَلَک دل‌شکسته می‌آید

مسیح می‌رود آنجا و خسته می‌آید

شهید ناوک آنم که چون رود به شکار

غزال قدس به فتراک بسته می‌آید

زمانه گلشن عیش که را به یغما داد

[...]

صائب تبریزی

به پرسش من در خون نشسته می‌آید

چراغ طور به بالین خسته می‌آید

ز بس شکستگی از صفحه جهان شد محو

صدا درست ز جام شکسته می‌آید

زمانه سخت نگیرد گشاده‌رویان را

[...]

قدسی مشهدی

دلم ز کعبه نه محمل نشسته می‌آید

به دیر رفته و زنار بسته می‌آید

اگر به کوی تو تا حشر گوش اندازند

صدای شیشه عهد شکسته می‌آید

نسیم باغ محبت مگر وزید، که باز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه