گنجور

 
فصیحی هروی

دل از ولایت غم بار بسته می‌‌آید

چو موج بر سر طوفان نشسته می‌آید

کسی که لب به سراغی نسوخت کی‌داند

که کار بال ز پای شکسته می‌آید

بیا به طور و همه گوش شو که شاهد حسن

ز ناله «ارنی» پرده بسته می‌‌‌‌‌آید

شهید رسم دیاری شوم که بعد از مرگ

طبیب بر سر بالین خسته می‌آید

چه زخمه بود ندانم که چنگ پاس مرا

هنوز ناله ز تار گسسته می‌آید

ز نخل طور چه حاصل که در مشام مرا

شمیم عافیت از نخل بسته می‌آید

فریب سعی فصیحی مخور که کعبه وصل

به دلنوازی پای شکسته می‌آید