گنجور

 
قدسی مشهدی

منم که نور خرد در چراغ من غلط است

بجز هوای جنون در دماغ من غلط است

سرود مرغ من الماس بر جگر پاشد

ترانه‌سنجی بلبل به زاغ من غلط است

نگه ز دیدن آن، ریش گردد ای همدم

برو که دیده گشودن به داغ من غلط است

تمام، خون دل است و فشرده الماس

نبرده پی لب من، یا ایاغ من غلط است

نشان پا طلبد خصر و من به وادی عشق

به دیده می‌سپرم ره، سراغ من غلط است

تمام شعله شوای طایر حرم، زنهار

به بال و پر هوس گشتِ باغ من غلط است

طبیب گو مده آزار خود، که چون قدسی

اسیر گشته عشقم، فراغ من غلط است