ای سلسله زلفت سرمایۀ رسوایی
باز آی که رسوا کرد ما را دل شیدایی
بی سلسلۀ زلفت دانی که چها کردست
تاریک شب هجران با این سر سودایی
ای سرو سهی قامت وقت است که از بستان
بخرامی و بنمایی بر سرو دلارایی
با کوکب بخت خود تا روز همی جنگم
بی مِهر رخت هر شب در گوشۀ تنهایی
بر طلعت خویش از زلف گر پرده همی پوشی
باید که بپوشی چشم از چشم تماشایی
رخسارۀ رنگینت خونخواره نمی خواهد
خون دل ما تا چند از دیده بپالایی
هرگز دل مجنونم آرام نمیگیرد
تا از خَم زلفینت یک سلسله نگشایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و دلبستگی عمیق شاعر به معشوق است. شاعر به زلفهای معشوق اشاره میکند که باعث رسوایی و آشفتگی او شده و از او میخواهد که دوباره به نزدش بازگردد. او بیان میکند که جدایی و دوری از معشوق برایش بسیار سخت و تاریک است. شاعر به زیباییهای معشوق و تأثیر آن بر احساساتش تأکید میکند و میگوید که تا زمانی که معشوقِ دلخواهش را نبیند، دلش آرام نخواهد گرفت. در نهایت، شاعر از معشوق میخواهد که زلفهایش را باز کند تا بتواند در آغوش او آرامش بیابد.
هوش مصنوعی: ای زنجیر زلفت که باعث رسواییام شدهای، برگرد و دوباره ظهور کن؛ زیرا دل عاشق من باعث رسواییام شده است.
هوش مصنوعی: بدون در هم تنیدگی زلفهای تو، میدانی که شبهای تار جدایی چه بر سر این دل دیوانه آورده است؟
هوش مصنوعی: ای سرو بلند و زیبا، زمان آن رسیده که از باغ بیرون بیایی و زیباییهای خود را به نمایش بگذاری.
هوش مصنوعی: تا زمانی که با خوش شانسی خود در حال نبرد هستم، هر شب به دلیل بیمحبتیات، در گوشهای از تنهایی ناله میکنم.
هوش مصنوعی: اگر بر روی چهرهات از زلف خود پردهای قرار دهی، باید چشمانت را از دیدن آن کسی که تو را تماشا میکند، بپوشانی.
هوش مصنوعی: صورت زیبا و رنگین تو نیازی به خون ریزش ندارد، تا کی میخواهی با اشکهای ما بازی کنی و ما را ناراحت کنی؟
هوش مصنوعی: دل بیقراری دارم که هیچگاه آرام نمیشود مگر اینکه از پیچ و تاب موهایت کمی باز کنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مشابهیابی بر اساس وزن و قافیه
دوش از سر بیهوشی و ز غایت خودرایی
رفتم گذری کردم بر یار ز شیدایی
قلاش و قلندرسان رفتم به در جانان
حلقه بزدم گفتا نه مرد در مایی
گفتم که مرا بنما دیدار که تا بینم
[...]
با هر کی تو درسازی میدانک نیاسایی
زیر و زبرت دارم زیرا که تو از مایی
تا تو نشوی رسوا آن سر نشود پیدا
کان جام نیاشامد جز عاشق رسوایی
بردار صراحی را بگذار صلاحی را
[...]
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
یا چشم نمیبیند یا راه نمیداند
هر کاو به وجود خود دارد ز تو پروایی
دیوانه عشقت را جایی نظر افتادهست
[...]
عشق آمد و بر هم زد بنیادِ شکیبایی
ای عقل درین منزل مِن بعد چه میپایی
گر نه سر خود گیری در دستِ بلا مانی
تقصیر مکن خود را زنهار بننمایی
گر با تو مجازاتی بنیاد نهد خاموش
[...]
تا داشت به جان طاقت، بودم به شکیبایی
چون کار به جان آمد، زین پس من و رسوایی
سرپنجه صبرم را پیچیده برون شد دل
ای صبر، همین بودت بازوی توانایی
در زاویه محنت دور از تو چو مهجوران
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.