ساقی بیار جامی کز چشم اشکبارم
خاطر خوشست امروز برطرف جویبارم
ساقی ز جام دیگر آبی بر آتشم زن
زان پیشتر کزین جام برجان فتد شرارم
از باغ وصل جانان هر بلبلی گلی چید
بیچاره من تهی دست در پا شکست خارم
بر اشک چشم سدّی از خون دل ببندم
وز سوز دل به آهی دود از جهان برآرم
باد صبا سحرگه بوئی ز زلفش آورد
بر باد داد یکجا محصول روزگارم
روز الست کردند از نیم جرعه مستم
امروز صد خم مِی می نشکند خمارم
از دیده در کنارم صد جوی خون روان شد
دهقان دهر ننشاند یک سرو در کنارم
روزی که پا نهادم در کارگاه هستی
پیچید دست قدرت با درد پود و تارم
گردید تا زعمرم کوته ز گردش چرخ
تاری به کف نیامد زان زلف تابدارم
خاکستر وجودم خالی ز اخگری نیست
در آب دیده شویی گر صد هزار بارم
دانی چرا غبارا پیوسته اشک ریزم
تا باد برندارد زین رهگذر غبارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از سادگی و درد درونی خود صحبت میکند و به ساقی (مهماندار) درخواست میکند تا جامی پر کند تا از غم و اندوهش بکاهد. او به یاد گذشتههای شیرین و تلخ میافتد و به تغییرات زندگی اشاره میکند که باعث از دست رفتن لحظات و احساساتش شدهاند. شاعر تاکید میکند که حتی با وجود سختیها، آتش عشق و غم در دلش شعلهور است و غم زندگیاش را به تصویر میکشد. او همچنین به یادآوری زیباییهای روزگار و گرفتاریهایش در دنیای بیثبات میپردازد و در نهایت اشاره میکند که با اشکهایش غبار مشکلات را از بین میبرد.
هوش مصنوعی: ای ساقی، جامی برای من بیاور که اشک چشمم را پاک کند و امروز من حال خوشی دارم که میتوانم بر کنار جویبار بنشینم.
هوش مصنوعی: ای ساقی، از جام دیگری آبی بر آتش من بریز، چرا که قبل از این، این جام شرارهای بر جانم افکنده است.
هوش مصنوعی: در باغ وصال محبوب، هر پرندهای گلی چیده، اما من که هیچ چیزی ندارم و در تلاش برای رسیدن به عشق، دچار درد و رنج شدهام.
هوش مصنوعی: میخواهم با اشکهایم سدّی بسازم تا از رنج دل خودم محافظت کنم و از عمق این درد، آهی بیرون بکشم که به مانند دودی جهان را پر کند.
هوش مصنوعی: باد صبحگاهی در سحرگاه بویی از عشق او به همراه آورد و در دل من پراکنده کرد؛ گویی تمام میوههای تجربهام را با خود به ارمغان آورده است.
هوش مصنوعی: در روز الست، با کمی نوشیدنی در حال مستی بودم، اما امروز هرچه مینوشم، هیچیک از خماریام را برطرف نمیکند.
هوش مصنوعی: از چشمانم، صدها جوی خون جاری شد، اما در طول زمان هیچ زراعتکاری حتی یک درخت سرو هم در کنارم نپروراند.
هوش مصنوعی: روزهایی که وارد دنیای زندگی شدم، احساس کردم که نیروی قدرتمندی در بین رنجها و سختیهای زندگی به من نفوذ کرده است.
هوش مصنوعی: به خاطر چرخش زمان و گذر عمرم، هیچ چیزی از زیبایی زلفهای تابدارم در دستانم باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: وجود من همچون خاکستر است و هرگز بدون نشانهای از شعله نیست. اگر با اشکهایم، حتی صد هزار بار شسته شوم، باز هم این احساس در من باقی خواهد ماند.
هوش مصنوعی: میدانی چرا همیشه در حال گریهام؟ زیرا نمیخواهم بادی این غبار را که از سفرم به جا مانده، به این سمت برده و بزداید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا نرگست به دشنه چون شمع کشت زارم
چون لاله دور از تو جز خون کفن ندارم
در پای اوفتادم زیرا که سر ندارد
چون حلقههای زلفت غمهای بی شمارم
از بسکه هست حلقه در زلف سرفرازت
[...]
من پاکباز عشقم تخم غرض نکارم
پشت و پناه فقرم پشت طمع نخارم
نی بند خلق باشم نی از کسی تراشم
مرغ گشاده پایم برگ قفس ندارم
من ابر آب دارم چرخ گهرنثارم
[...]
جز دل کسی ندارد، اندیشه از غبارم
جز دیده کس نیارد، آبی به روی کارم
در بحر عشق جانان، جانم رسید بر لب
باشد که از میانش، ممکن بود کنارم
صد برگ دارد آن گل، من صد نوا چو بلبل
[...]
باد صبا خدا را بگذر سوی نگارم
عمری بگو به سختی در هجر می گذارم
گر باز حال زارم پرسد ز تو خدا را
با او بگو که تا کی داری در انتظارم
فریاد من به کیوان برشد ز دست هجرت
[...]
تازی سوار مجنون ملک سخن گرفته
در نکته های تازی با وی سخن ندارم
لیکن به گاه جولان میدان فارسی را
مجنون دیگر آمد انگشت نی سوارم
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.