گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
غبار همدانی

ساقی بیار جامی کز چشم اشکبارم

خاطر خوشست امروز برطرف جویبارم

ساقی ز جام دیگر آبی بر آتشم زن

زان پیشتر کزین جام برجان فتد شرارم

از باغ وصل جانان هر بلبلی گلی چید

بیچاره من تهی دست در پا شکست خارم

بر اشک چشم سدّی از خون دل ببندم

وز سوز دل به آهی دود از جهان برآرم

باد صبا سحرگه بوئی ز زلفش آورد

بر باد داد یکجا محصول روزگارم

روز الست کردند از نیم جرعه مستم

امروز صد خم مِی می نشکند خمارم

از دیده در کنارم صد جوی خون روان شد

دهقان دهر ننشاند یک سرو در کنارم

روزی که پا نهادم در کارگاه هستی

پیچید دست قدرت با درد پود و تارم

گردید تا زعمرم کوته ز گردش چرخ

تاری به کف نیامد زان زلف تابدارم

خاکستر وجودم خالی ز اخگری نیست

در آب دیده شویی گر صد هزار بارم

دانی چرا غبارا پیوسته اشک ریزم

تا باد برندارد زین رهگذر غبارم

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
عطار

تا نرگست به دشنه چون شمع کشت زارم

چون لاله دور از تو جز خون کفن ندارم

در پای اوفتادم زیرا که سر ندارد

چون حلقه‌های زلفت غمهای بی شمارم

از بسکه هست حلقه در زلف سرفرازت

[...]

مولانا

من پاکباز عشقم تخم غرض نکارم

پشت و پناه فقرم پشت طمع نخارم

نی بند خلق باشم نی از کسی تراشم

مرغ گشاده پایم برگ قفس ندارم

من ابر آب دارم چرخ گهرنثارم

[...]

ناصر بخارایی

جز دل کسی ندارد، اندیشه از غبارم

جز دیده کس نیارد، آبی به روی کارم

در بحر عشق جانان، جانم رسید بر لب

باشد که از میانش، ممکن بود کنارم

صد برگ دارد آن گل، من صد نوا چو بلبل

[...]

جهان ملک خاتون

باد صبا خدا را بگذر سوی نگارم

عمری بگو به سختی در هجر می گذارم

گر باز حال زارم پرسد ز تو خدا را

با او بگو که تا کی داری در انتظارم

فریاد من به کیوان برشد ز دست هجرت

[...]

جامی

تازی سوار مجنون ملک سخن گرفته

در نکته های تازی با وی سخن ندارم

لیکن به گاه جولان میدان فارسی را

مجنون دیگر آمد انگشت نی سوارم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه