گنجور

 
قوامی رازی

تا کرده ام ای دوست به عشق تو تولا

شد رنج و بلای دلم آن قامت و بالا

شایند تو را جان و روان بنده و چاکر

زیبند تو را حور و پری خادم و مولا

با طلعت میگونی و با دولت میمون

با صورت حورائی و با دیده شهلا

حقا که چو جان دارمت و بلکه به از جان

هست از دل «من» آگه الله تعالی

جانا بنه این خوی بد از سر که پس آنگه

یک باره تبرا شود آن جمله تولا

در هیچ مرادی ز تو آری نشنیدیم

آخر نعمی بایدمان تا کی ازاین لا

ما را ز تو جان و دل و سیم و زر و کالا

هر چند نباشد به همه وقت دریغا

با جور و جفاکردن تو فایده ای نیست

چندان که همی گویمت البته و اصلا

تاروز قیامت ز مقالات قوامی

گویند غزلهای تو دربزم اجلا

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

از دولت عشق است به من بر دو موکل

هر دو متقاضی به دو معنی نه به همتا

این وصف دلارام تقاضا کند از من

وان باز کند مدح جهاندار تقاضا

ناصرخسرو

ای قبهٔ گردندهٔ بی‌روزن خضرا

با قامت فرتوتی و با قوت برنا

فرزند توایم ای فلک، ای مادر بدمهر

ای مادر ما چونکه همی کین کشی از ما؟

فرزند تو این تیره تن خامش خاکی است

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ناصرخسرو
قطران تبریزی

خواهند ز فریاد یکی رسته ز فریاد

واسلام ز زنهار یکی یافته زنهار کذا

مسعود سعد سلمان

تا از بر من دور شد آن لعبت زیبا

از هجر نیم یک شب و یک روز شکیبا

بس شب که به یک جای نشستیم و همه شب

زو لطف و لطف بود وز من ناله و نینا

ای آن که تو را زهره و مه نیست همانند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
امیر معزی

با نصرت و فتح و ظفر و دولت والا

بنگر علم شاه جهان بر سر بالا

لشکر شده آسوده و تِرمَذ شده ایمن

نصرت شده پیوسته و دولت شده والا

فتح آمده و تهنیت آورده جهان را

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه