گنجور

 
قوامی رازی

ای صلح بتان غلام چنگت

گل بنده روی لاله رنگت

آن تازه گلی که نیست خارت

وان آینه ای که نیست زنگت

گوژم چو کمان به عشقت اندر

دل کرده نشانه خدنگت

از دیده چو آهوئی و بینم

با کبر پلنگ روز جنگت

آهو چمشا بگوی تا خود

در تخمه که بود پلنگت

گر نام و نشان بنده جوئی

شاید که نباشد ایچ ننگت

در کنج تنگ تنگدستی است

دل تنگتر از دو چشم تنگت

دی پای ز ما تو برگرفتی

کاندر سر ما نبود رنگت

نزد دگران شتاب داری

هرگز نبود برم درنگت

آهو چمشی ولی به غمزه

شیران نبرند جان ز چنگت

بر آخر تازیان تازان

گشت است قوامی خر لنگت