قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۵۴ - در غزل است

ای صلح بتان غلام چنگت

گل بنده روی لاله رنگت

آن تازه گلی که نیست خارت

وان آینه ای که نیست زنگت

۳

گوژم چو کمان به عشقت اندر

دل کرده نشانه خدنگت

از دیده چو آهوئی و بینم

با کبر پلنگ روز جنگت

آهو چمشا بگوی تا خود

در تخمه که بود پلنگت

۶

گر نام و نشان بنده جوئی

شاید که نباشد ایچ ننگت

در کنج تنگ تنگدستی است

دل تنگتر از دو چشم تنگت

دی پای ز ما تو برگرفتی

کاندر سر ما نبود رنگت

۹

نزد دگران شتاب داری

هرگز نبود برم درنگت

آهو چمشی ولی به غمزه

شیران نبرند جان ز چنگت

بر آخر تازیان تازان

گشت است قوامی خر لنگت