گنجور

 
قوامی رازی

نوروز مبارک باد ای آیت فیروزی

هر روز تو را فتحی بادا ز فلک روزی

آراسته شد عالم آراسته کن مجلس

مرکب چه همی تازی کینه چه همی توزی

زآن چشمه خور کردند از پرده شب پیدا

تاپرده غم دری تا چشم عدو دوزی

در بند در دشمن، بگشای سر کیسه

تاسیم نیندازی تو نام نیندوزی

با جان نکورویان و اندرتن بدخواهان

چون آب همی سازی چون نار همی سوزی

آنی که گه و بیگه در سختی و در راحت

روز عدوت را شب شبهای مرا روزی

در هر سخنی با ما ده نادره بفزائی

در هر نفسی ما را ده نکته درآموزی

هم حرمت ضرائی هم حشمت سرائی

هم سید فردائی هم خواجه امروزی

ممدوح چو تو باید مداح چو من زیرا

من سر بتو افرازم تو رخ به من افروزی

هر روز که نو گردد بادی تو به شادی در

بنشانده ز دل انده بنشسته به نوروزی