گنجور

 
قوامی رازی

ای مبارک پئی که بر گردون

نایب رای توست سیاره

کرده ای پای بخت را خلخال

داده ای دست ملک را یاره

دشمنان تو را به گرد جهان

دارد آوازه تو آواره

پیش رای تو ای امین الملک

خواهم احوال گفت یک باره

دان که مداح بی کفایت تو

قلتبانی است روسبی باره

هست معلوم خواجگان که امروز

. . . این بنده نیست آن کاره

ای که برآستانه در تو

اهل حرمت نهند رخساره

بنده بی برگ و هر زمان گوش است

کاورد بچه این فلان خواره

چیست آخر مرا بگوی اکنون

چاره این ضعیف بیچاره . . .؟

ریشم اندر کنیف خونین باد

گر مرا هست وجه گهواره