گنجور

 
قطران تبریزی

ای پادشاه عالم بایسته پادشائی

رادی و راست گوئی پاکی و پارسائی

پاینده چون زمینی تابنده چون هوائی

هم بر قران وکیلی هم بر زمان گوائی

آن کس که با تو دارد یک ساعت آشنائی

تا روز حشر باشد با روز آشنائی

با رتبت سپهری با فره خدائی

با نام نیک جفتی و ز راه بد رهائی

سالار شاه بندی شاه جهان گشائی

جز بخت را نزیبی جز تخت را نشائی

خواهنده را نشاطی بدخواه را بلائی

از راستی و رادی و آزاده گی ملائی

زر از تو بی بها شد مدح از تو شد بهائی

در بخشش آفتابی در کوشش اژدهائی

بر دشمنان بلائی بر دوستان نوائی

هم بخت را قرینی هم تخت را بهائی

در حلم چون زمینی در قدر چون سمائی

هم در خوری به تحسین هم لایق ثنائی

فضل و هنر بگیتی از تو شده بهائی

بیگانه ای ز زشتی با نیکی آشنائی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصرخسرو

سفله جهانا چو گرد گرد بنائی

هم بسر آئی اگر چه دیر بپائی

گرچه سرای بهایمی، حکما را

تو نه سرائی چو بی‌گمان بسر آئی

شهره سرائی و استوار ولیکن

[...]

عین‌القضات همدانی

گفتم که کرایی تو بدین زیبایی

ای خالق ما که سرور و مولایی

گفتا که چنین سخن تو می‌فرمایی

من خود خود را که خود منم یکتایی

عاشق نبود هر آنکه باشد رایی

[...]

مولانا

از پگه ای یار زان عقار سمایی

ده به کف ما که نور دیده مایی

زانک وظیفه‌ست هر سحر ز کف تو

دور بگردان که آفتاب لقایی

هم به منش ده مها مده به دگر کس

[...]

حکیم نزاری

وقت نیامد که روی باز نمایی

پرده نبندی و خیمه بازگشایی

یوسفِ در پرده ای و منتظرانت

بر سر راه اند تا تو کی به درآیی

عیب نکن گر نیازمند ندارد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه