ای آفتاب روشن تابان میان گلشن
آرام شهر مائی نام تو شیر اوژن
از فخر نام داری و ز نام نیک جوشن
فرخنده باد بر تو نوروز و سیر گلشن
گیتی بتست خرم گردون بتست روشن
ناز روان مائی رنج روان دشمن
در زیر دشمنانت سوسن شود چو سوزن
در دست دوستانت سوزن شود چو سوسن
بستند بخت و دولت با دامن تو دامن
وندر زدند آتش دشمنت را بخرمن
با دوستان همی زی با دشمنان همی زن
با دوستان بساغر با دشمنان به آهن
هستی بکف کافی مر جود را تو معدن
هستی برای روشن مر فضل را تو مسکن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سرنگون مانده است جانم زان دو زلف سرنگون
لاله گون گشته است چشمم زان دو لعل لاله گون
تا بناگوشش ندیدم مه ندیدم بارور
تا زنخدانش ندیدم چه ندیدم سرنگون
از دهانش خیره ماندم من که چون گوید سخن
[...]
ای خواجه تا کی از تو بیداد و ظلم بر من
تا چندمان دوانی « . . . » به گرد خرمن
کردی مرا حواله با گنده ای و پیری
این عار شهر و روستا آن ننگ کوی و برزن
از عشوه ها نگفتم چون پسته کنندم
[...]
دیدی چه گفت بهمن هیزم بنه چو خرمن
گر دی نکرد سرما سرمای هر دو بر من
سرما چو گشت سرکش هیزم بنه در آتش
هیزم دریغت آید هیزم به است یا تن
نقش فناست هیزم عشق خداست آتش
[...]
یارم ز در در آمد، وشتن کنید وشتن
این خانه را به وشتن گلشن کنید، گلشن
یارم ز در درآمد، با حسن و زیب و با فر
گفتم وفا نداری، خندید و گفت:«سن سن »
ای پادشاه جانها وی راحت روانها
[...]
رو چارهای بیندیش، ای فیض در فراقش
جانها رسد به لبها، تا ما به او رسیدن
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.