ای آفتاب روشن تابان میان گلشن
آرام شهر مائی نام تو شیر اوژن
از فخر نام داری و ز نام نیک جوشن
فرخنده باد بر تو نوروز و سیر گلشن
گیتی بتست خرم گردون بتست روشن
ناز روان مائی رنج روان دشمن
در زیر دشمنانت سوسن شود چو سوزن
در دست دوستانت سوزن شود چو سوسن
بستند بخت و دولت با دامن تو دامن
وندر زدند آتش دشمنت را بخرمن
با دوستان همی زی با دشمنان همی زن
با دوستان بساغر با دشمنان به آهن
هستی بکف کافی مر جود را تو معدن
هستی برای روشن مر فضل را تو مسکن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به آفتاب و نوروز اشاره میکند و او را منبع آرامش و زیبایی در شهر میداند. شاعر به فخر و عظمت نام آفتاب اشاره کرده و آرزو میکند که نوروز و شکوفایی گلها بر او فرخنده باد. او میگوید که زندگی در کنار دوستان خوب است و باید با دشمنان مبارزه کرد. در پایان، شاعر آفتاب را منبع پربرکت و فضیلت میشمارد.
هوش مصنوعی: ای خورشید درخشان و تابناکی که در باغ گلها میدرخشی، آرامش شهر ما هستی و نام تو همچون شیرین و زیباست.
هوش مصنوعی: تو به خاطر افتخارات و نام نیکت، شایستهی خوشی و شادی هستی. نوروز مبارک و امیدوارم همیشه در باغ و گلستان زندگی و خوشبختی باشی.
هوش مصنوعی: دنیا سرای شادابی است و آسمان درخشان است. ای زیبای روح، تو مایه شادی و غم روان دشمنی.
هوش مصنوعی: اگر زیر چنگال دشمنان باشی، همچون گلی معصوم و زیبا خواهی بود، اما در دستان دوستانت ممکن است مانند سوزنی بیارزش و ناپیدا شوی.
هوش مصنوعی: سرنوشت و شانس به دست تو گره خورده است و با دامن تو دشمنانت را نابود میکنند.
هوش مصنوعی: با دوستان باید به خوشی و همراهی زندگی کنی، اما با دشمنان باید با قدرت و قاطعیت عمل کنی. با دوستان به خوشگذرانی بپرداز و با دشمنان قوی و محکم برخورد کن.
هوش مصنوعی: وجود تو به اندازهای کافی است که بتواند سخاوت را پناه دهد. تو مانند معدن هستی هستی که نمایانگر فضل و کرامت است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سرنگون مانده است جانم زان دو زلف سرنگون
لاله گون گشته است چشمم زان دو لعل لاله گون
تا بناگوشش ندیدم مه ندیدم بارور
تا زنخدانش ندیدم چه ندیدم سرنگون
از دهانش خیره ماندم من که چون گوید سخن
[...]
ای خواجه تا کی از تو بیداد و ظلم بر من
تا چندمان دوانی « . . . » به گرد خرمن
کردی مرا حواله با گنده ای و پیری
این عار شهر و روستا آن ننگ کوی و برزن
از عشوه ها نگفتم چون پسته کنندم
[...]
دیدی چه گفت بهمن هیزم بنه چو خرمن
گر دی نکرد سرما سرمای هر دو بر من
سرما چو گشت سرکش هیزم بنه در آتش
هیزم دریغت آید هیزم به است یا تن
نقش فناست هیزم عشق خداست آتش
[...]
یارم ز در در آمد، وشتن کنید وشتن
این خانه را به وشتن گلشن کنید، گلشن
یارم ز در درآمد، با حسن و زیب و با فر
گفتم وفا نداری، خندید و گفت:«سن سن »
ای پادشاه جانها وی راحت روانها
[...]
رو چارهای بیندیش، ای فیض در فراقش
جانها رسد به لبها، تا ما به او رسیدن
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.