گنجور

 
قطران تبریزی

فراز ماه بتا زلف مشگبوی متاب

متاب زلف و دل ما بداغ مهر متاب

و گر بتابی زلف و دلم بتابد روی

بجای دل تن و جانم بتاب و زلف متاب

رخت بگونه عناب خورده آن عنب

دهانت پرده عناب کرده عنبر ناب؟

بپیش عارض تو روی من چنان باشد

که پیش چشمه خورشید داری اسطرلاب

لبت برنگ می و بوسه خوشتر از مستی

رخت بلون گل و خوی در او بسان گلاب

می لبان تو پرورده ام میان روان

گل رخان ترا داده ام ز خون دل آب

شود بلور ز عکس رخت بلون عقیق

چو او فتد ز قدح بر رخت شعاع شراب

در سرای تو محراب من شده است چنان

که هست در گه جستان ملوک را محراب

ملک مسدد بو نصر سید الامرا

گه گشت عمران از عمر او جهان خراب

سر مخالف ملک اندر آورد بنشیب

چو او نبرد کند با مخالفان بنشاب

ز خوی خوبش جزؤیست عنبر سارا

ز لفظ پاکش بهریست لؤلؤ خوشاب

دو گام ناز ده باشد بپیش او زوار

عطاش رفته بود پیششان دو صد پرتاب

رخ معادی گردد ز بیم او پرچین

دل مخالف باشد ز کین او پرتاب

چنان دهد به ثناگوهر او کجا ندهد

بزر سرخ درمهای تیره گون ضراب

ز طعن و ضربش جان عدو چنان ترسان

که مرغ جسته ز مضراب ترسد از مضراب

کند صواب معادیش روزگار خطا

کند خطای موالیش کردگار صواب

بدشمنان همه پیکان دهد بجای سلام

بسائلان همه گوهر دهد بجای جواب

نهیب خلق ز میران نهیب میران زو

بلای کبکان بازو بلای باز عقاب

ز مهر و کین وی ایزد کند بروز شمار

عقاب دوست ثواب و ثواب خصم عقاب

چو میش باشد با تیر و با حسامش شیر

چو آب باشد با خشت و با سنانش باب

اگر ببندد حساب بارنامه جنگ

بساعتی ببرد شصت بار بار حساب

مخالفانش اگر چه بهیبت فلکند

ز بیم و هیبت او شان بشب نیاید خواب

امر جستان گیتی گشا چو کاوس است

ابوالمعالی رستم مخالفان سهراب

قوام دولت و دین شهریار شمس الدین

کزو نبیند دشمن مکر عنا و مصاب

لقب خرند بدینار خسروان دگر

ز دانش و هنر خویش یافت او القاب

اجلش زیر سنان و املش زیر قلم

بقاش زیر نگین و فلکش زیر رکاب

ایا سپهبد شاه جهان و میر جهان

روان خصمان شیطان و هیبت تو شهاب

بگیتی اندر هول و هوان هیبت تو

چو آفتاب بگسترد ایزد وهاب

مخالف تو نیاید بروزگار خلاص

دلش ز درد بلا و تنش ز رنج عذاب

اگر سداب بکارند وز تو یاد کنند

سداب مردی در تن فزون شود ز سداب

کسی که جنگ تو جوید کشد عذاب و عنا

کسی که کین تو ورزد خورد عنا و عذاب

یکی نهاده بود گوش بر امید سرود

یکی چشیده بود داغ بر امید کباب

بنزد مردم دانا پرستش تو بود

ز عشق خوشتر و شیرین تر از شراب شباب

بناز باد ترا در جهان درنگ دراز

که جز تو خرد نداند مر این جهان بشتاب کذا

چنان کنی همه کاری که کس نداند کرد

ز روزگار نیابی بهیچگونه عتاب

سئوال سائل گوش ترا بسی خوشتر

که گوش عاشق سرمسترا خروش رباب

ببانگ کوس دلت روز جنگ شاد شود

جنانکه شاد شود دعد از سرود رباب

بحار پیش دلت چون چمانه پیش بحار

سحاب پیش گفت چون سراب پیش سحاب

تو مهتری و همه مهتران ترا کهتر

تو صاحبی و همه صاحبان ترا اصحاب

سپاه خصمان با خیل تو بروز نبرد

ندارد ای ملک خسروان عالم تاب

بروز کین بتن دشمنت در آویزد

کمند تو چو بتاک رز اندرون لبلاب

همیشه تا قصب از تاب مه بفرساید

چو ز آب باران گل شاد گردد و شاداب

ولی بگونه گل باد و مهرتان باران

عدو بسان قصب باد و کین تان مهتاب

خجسته باد شما را خجسته عید خلیل

زهر دو ایزد خشنود تا بروز حساب

چنان که هست ز قربان خضاب مکه به خون

ز خون دشمن تان باد دشت و کوه خضاب