گنجور

 
صائب تبریزی

درگذر زین خاکدان، گرد سپاهی بیش نیست

برشکن افلاک را، طرف کلاهی بیش نیست

تشنه چشم افتاده است آیینه اسکندری

ورنه آب زندگانی دل سیاهی بیش نیست

رهنوردان طریق کعبه مقصود را

سایه دیوار امکان خوابگاهی بیش نیست

گر ز کوه قاف باشد گفتگو سنجیده تر

پیش تمکین خموشی برگ کاهی بیش نیست

گوشه دل از عمارت کرد مستغنی مرا

مطلب صیاد از عالم، پناهی بیش نیست

در دل روشن سراسر می رود یاد بهشت

چشمه خورشید را زرین گیاهی بیش نیست

ما به داغ لاله صلح از لاله رویان کرده ایم

از جهان منظور ما چشم سیاهی بیش نیست

طی نمی گردد به شبگیر حیات جاودان

گرچه زلف او به ظاهر کوچه راهی بیش نیست

در غریبی می نماید خویش را حسن غریب

قسمت یوسف ز کنعان قعر چاهی بیش نیست

چون قلم هر چند دست از ماست، بر لوح وجود

حاصل ما از تردد مد آهی بیش نیست

با هزاران چشم روشن، چرخ نشناسد مرا

بهره مجمر ز عنبر دود آهی بیش نیست

حاصل پرواز ما چون چشم ازین چرخ خسیس

با همه روشن روانی برگ کاهی بیش نیست

چون تواند ماه پیش عارض او شد سفید؟

آفتاب اینجا چراغ صبحگاهی بیش نیست

می رسد صائب به زهرآلوده، آن هم گاه گاه

روزی ما گرچه از خوبان نگاهی بیش نیست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جویای تبریزی

سرمهٔ گردون به چشمم گرد راهی بیش نیست

پیش ما آتش نژادان، شعله، آهی بیش نیست

نیست بیرون پای دل از حلقهٔ فرمان زلف

با وجود آنکه هندوی سیاهی بیش نیست

هر که در گام نخست عشق از خود می رود

[...]

قصاب کاشانی

در کف عاشق به غیر برگ کاهی بیش نیست

نه فلک پیشش نشان تیر آهی بیش نیست

چیست این طول امل فکری کن ای سست‌اعتقاد

بر سر آمد وعده آخر سال و ماهی بیش نیست

می‌رود از باد خوش‌تر ابلق لیل و نهار

[...]

مشتاق اصفهانی

ز الفت خوبان که سودش اشک و آهی بیش نیست

بهره‌ای گر هست عاشق را نگاهی بیش نیست

پیک عاشق سوی معشوقان نگاهی بیش نیست

ترجمان بی‌زبان عشق آهی بیش نیست

نیست شکر و شکوه‌ای ز افزایش و کاهش مرا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه