گنجور

 
قصاب کاشانی

در زمان ما نمی‌بارد سحاب زندگی

خشک گردیده‌ست در سرچشمه آب زندگی

از جفای بی‌حد ایام و گردش‌های دهر

گشته کوته رشته عمرم ز تاب زندگی

نیست آسایش به بزم دهر، در مینای تن

هست باقی قطره‌ای تا از شراب زندگی

با دو چشم خون‌چکان عمری است اندر آتشم

نیست کس در عشق بیش از من کباب زندگی

می‌رود با آنکه در یک روز و شب صدساله راه

اضطراب ما بود بیش از شتاب زندگی

غیر شرح نامرادی معنی دیگر نداشت

درس هر فصلی که خواندیم از کتاب زندگی

کی توان آمد برون از زیر بار یک نفس

وای اگر در حشر پرسندت حساب زندگی

شرح نتوان کرد پیش کس ز جور چرخ پیر

آنچه ما دیدیم ز ایام شباب زندگی

می‌توان قصاب گفتش در جهان رویین‌تن است

هرکه می‌آرد در این ایام تاب زندگی