در هر دو جهان عاقل و فرزانه نباشم
گر آنکه گرفتار تو جانانه نباشم
دل را ز فغان میکنم از درد تو خالی
فریاد از آن روز که دیوانه نباشم
بر گرد سرت گردم و جانباز بسوزم
اینها نکنم پیش تو پروانه نباشم
از خود نروم شام فراق تو که ترسم
مهرت در دل کوبد و در خانه نباشم
دارم به دل از داغ تو صد گنج نهان بیش
از سیل حوادث ز چه ویرانه نباشم
مردان همه جان در ره جانانه سپردند
چون سر نسپارم ز چه مردانه نباشم
سردار شده عشق و گر امروز شبیخون
بر لشگر زلفت نزنم شانه نباشم
درس دل و جان باختن از عشق گرفتم
ناگوش بر آواز هر افسانه نباشم
قصاب در اول به غمش دست اخوت
دادم که در این مرحله بیگانه نباشم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در دور لبت بی می و پیمانه نباشم
وز شوق تو بی نعره مستانه نباشم
در خیل بتان چون تو پریچهره نگاری
خود گوی که چون عاشق و دیوانه نباشم
هر جا چو تو شمعی شود افروخته حاشا
[...]
از بهر چه در مجلس جانانه نباشم
گرد سر آن شمع چو پروانه نباشم
بیموجب از او رنجم و بیوجه کنم صلح
اینها نکنم عاشق دیوانه نباشم
سد فصل بهار آید و بیرون ننهم گام
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.