بکش از رخ نقاب و بر فروزان عارض گل را
بیا یکسر بسوزان زآتش گل بال بلبل را
به رنگآمیزی زلف و رخت صد آفرین کردم
که پیچیده است گرد دسته گل تار سنبل را
اگر خواهی رهانی مو به مو جمعیت دلها
به قربان سرت گردم پریشان ساز کاکل را
کسی سر از خط پیچیدهاش بیرون نمیآرد
بغیر از دل کزو بگرفته سرمشق ترسل را
نمیدانم چه میخواهد ز من مژگان خونریزش
که تیر روی ترکش میکند تیر تغافل را
نکویی با بدان کردن در این عالم بدان ماند
که دور از آب سازند اهل بینش چشمه پل را
تلاش بیش و کم قصاب کردن نیست کار تو
مده تا میتوان از دست دامان توکل را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از معشوق خود درخواست میکند که نقاب از چهره بردارد و زیباییهایش را آشکار کند. او به زیبایی زلف و لباس معشوق اشاره کرده و میگوید که برای دلهای دلبسته به او، حاضر است جانش را فدای او کند. همچنین شاعر به قدرت وتأثیر مژگان معشوق اشاره میکند که دلش را به تیر میزند و از او میخواهد که نگذارد محبتهایش نادیده گرفته شود. در پایان، شاعر به این نکته میپردازد که نباید نسبت به بدیها بیتفاوت بود و باید در زندگی به درستی و حکمت عمل کرد.
هوش مصنوعی: نقاب را از چهرهات بردار و زیبایی چهرهات را نشان بده. بیا و با این زیبایی، گل را بشوران و آتش عشق را در دل بلبل بهشدت شعلهور کن.
هوش مصنوعی: من به زیبایی و ظرافت زلف و لباس تو هزاران بار آفرین گفتم؛ زیرا این زیبایی مانند پیچیدگی و دلربایی گلها و سنبلهاست.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی، میتوانی هر دلی را از غم آزاد کنی. برای تو، میخواهم برای جلب توجهت و محبتت، همه چیز را به هم بریزم و خود را از عشق تو بیتاب کنم.
هوش مصنوعی: هیچکس از مسیر پرپیچ و خم زندگی او خارج نمیشود، جز دل او که نقش و نگاری از عشق و تسلیم را در خود گرفته است.
هوش مصنوعی: نمیدانم مژگانهای خونآلودش چه هدفی از من دارد، وقتی که به آرامی بر قلبم خنجر میزند و از من غافل میشود.
هوش مصنوعی: نیکوکاری با افراد بد در این دنیا مانند این است که کسانی که دید درستی دارند، پل را دور از آب بسازند.
هوش مصنوعی: تلاش کردن برای به دست آوردن موفقیت کافی نیست؛ پس به خودت فشار نیاور و بگذار که به آنچه در زندگی میخواهی، با اعتماد به نفس و توکل بر خدا برسید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر یک سو کنی زان رخ سر زلف چو سنبل را
ز روی لاله رنگ خود خجالتها دهی گل را
مرا پیش لب لعل تو سربازیست در خاطر
اگر چه پیش روی تو سربازیست کاکل را
رخ و زلف تو بس باشد ز بهر حجت و برهان
[...]
شنیده صبحدم از جور گل افغان بلبل را
بدندان پاره پاره ساخته شبنم تن گل را
چو گیرم کاکلش را تا کشد سوی خودم آن مه
بقصد دوری من می گشاید عقد کاکل را
صبا را جویبار از موج در زنجیر می دارد
[...]
به هر منزل فزون دیدم ز هجران زاری دل را
خوشا حال جرس، فهمیده است آرام منزل را
ز شوق دوست زان سان چشم حسرت بر قفا دارم
که رو هم گر به راه آرم نمیبینم مقابل را
چمن را غنچه نشکفته بسیار است، میترسم
[...]
مجو از زاهدان خشک طینت گوهر عرفان
که از دریای گوهر، بهره خاشاک است ساحل را
نباشد آدمی را هیچ خلقی بهتر از احسان
که بوسد دست خود، هر کس که گیرد دست سایل را
ندارد گریه کردن حاصلی در پیش بی دردان
[...]
نگاه باغبانم، میپرستم لاله و گل را
کنم چون موی پیغمبر زیارت شاخ سنبل را
پر از گل دامن خود را ز فیض خرقه میبینم
چو طاووسان کنم چتر خود این دامان پرگل را
به گلشن دام زلف و سرمهٔ چشمش ز صیادی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.