گنجور

 
قاسم انوار

گر شمس منیر آمدی، ار بدر تمامی

یک جرعه تصدق طلب از ساقی جامی

در بیشه شیران همه شیران سرافراز

زنهار! درین کوی بغفلت نخرامی

جان بنده شاهیست، که آن شاه دل افروز

خورشید جهان را نپسندد بغلامی

محبوب خدا، شیر دغا، احمد صادق

هم روی تو فرخنده و هم نام تو نامی

نتوان بزبان وصف تو گفتن بتمامی

ای جان جهان، صدر امینی و امامی

یک بار نقاب از طرف چهره برانداز

تا عاشق روی تو شود عارف و عامی

قاسم ز غمت بیدل و بیچاره و مستست

نتوان صفت لطف تو گفتن به تمامی

 
 
 
امامی هروی

ای غایت اندیشهٔ دانش سخنت را

می بوسم و می دارم چون دیده گرامی

شاید که ببندد کمر از لطف سخن‌هات

آب سخن جان سخنگو به غلامی

تو خضری و لطف سخنت آب حیاتست

[...]

سعدی

چون تنگ نباشد دل مسکین حمامی

که‌ش یار هم آواز بگیرند به دامی

دیشب همه شب دست در آغوش سلامت

و امروز همه روز تمنای سلامی

آن بوی گل و سنبل و نالیدن بلبل

[...]

اوحدی

ای داده بر وی تو قمر داو تمامی

پیش تو کمر بسته اسیران به غلامی

از شرم بنا گوش تو در گوشه نشیند

گر ماه ببیند که تو در گوشهٔ بامی

هر لحظه بدان زلف چو دامم بفریبی

[...]

نسیمی

گر طالب آنی که بماند ز تو نامی

از خانه ناموس برون نه دو سه گامی

قربان شو و بشنو ز لب یار پیامی:

عیار چو منصور شود بر همه کامی

قاسم انوار

ای ماه معربد، ز کجایی و چه نامی؟

یا رب بفدای تو دو صد جان گرامی

هر شیوه که بینم همه حسنست و ملاحت

روی تو ز روم آمد و زلفین تو شامی

پیچ و گره زلف تو ناگاه عیان شد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قاسم انوار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه