گنجور

 
قاسم انوار

گر شمس منیر آمدی، ار بدر تمامی

یک جرعه تصدق طلب از ساقی جامی

در بیشه شیران همه شیران سرافراز

زنهار! درین کوی بغفلت نخرامی

جان بنده شاهیست، که آن شاه دل افروز

خورشید جهان را نپسندد بغلامی

محبوب خدا، شیر دغا، احمد صادق

هم روی تو فرخنده و هم نام تو نامی

نتوان بزبان وصف تو گفتن بتمامی

ای جان جهان، صدر امینی و امامی

یک بار نقاب از طرف چهره برانداز

تا عاشق روی تو شود عارف و عامی

قاسم ز غمت بیدل و بیچاره و مستست

نتوان صفت لطف تو گفتن به تمامی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode