گنجور

 
قاسم انوار

امروز به جد دارم با تو سر دشنامی

ای زشت همه زشتان، ای ننگ همه نامی

مشهوری و مغروری، از راه یقین دوری

جامی بطلب باری، از بهر سرانجامی

از رد و قبول خلق، ای صدر نشین لکلک

چندین چه کنی تک تک؟ خامیّ و عجب خامی!

شرم آیدت از مردم گر زرق تو وا دانند

چون شرم نمیداری از عالم علامی؟

چون عام کالانعامی، در حبسی و در دامی

یک لقمه ندادندت از خوانچه انعامی

اول تو مسلمان شو، از کرده پشیمان شو

وانگه طرف کعبه طوفی کن و احرامی

جان و دل قاسم را با یاد تو پیوندست

هر ساعت و هر وقتی، هر صبحی و هر شامی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

بسیار سفر باید تا پخته شود خامی

صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی

گر پیر مناجات است ور رند خراباتی

هر کس قلمی رفته‌ست بر وی به سرانجامی

فردا که خلایق را دیوان جزا باشد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
سلمان ساوجی

سوز تو کجا گیرد، در خرمن هر خامی؟

مرغ تو فرو ناید، ای دوست به هر بامی

مرد ره سودایت، صاحب قدمی باید

کان بادیه را نتوان، پیمود به هر گامی

بد نام ابد کردم، خود را و نمی‌دانم

[...]

محتشم کاشانی

از باده عیشم بود مستانه به کف جامی

زد ساغر من بر سنگ دیوانه می‌آشامی

ای هم دم از افسانه یک لحظه به خوابش کن

شاید که جهان گیرد یک مرتبه آرامی

با این همه زهدای بت در عشق تو نزدیکست

[...]

سیدای نسفی

افتاده ام از چشمت در کشور گمنامی

می گریم و می سوزم چون شمع من از خامی

درد تو مرا آورد بالین سرانجامی

ای درد توام درمان در بستر ناکامی

آشفتهٔ شیرازی

زآن آب که چون آتش از مرد برد خامی

ساقی بروان جسم برخیز بده جامی

از سیر گل و سروش آسوده بود خاطر

آنرا که سری باشد با سرو گل اندامی

درد غم عشقت را انجام طلب کردم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه