امروز به جد دارم با تو سر دشنامی
ای زشت همه زشتان، ای ننگ همه نامی
مشهوری و مغروری، از راه یقین دوری
جامی بطلب باری، از بهر سرانجامی
از رد و قبول خلق، ای صدر نشین لکلک
چندین چه کنی تک تک؟ خامیّ و عجب خامی!
شرم آیدت از مردم گر زرق تو وا دانند
چون شرم نمیداری از عالم علامی؟
چون عام کالانعامی، در حبسی و در دامی
یک لقمه ندادندت از خوانچه انعامی
اول تو مسلمان شو، از کرده پشیمان شو
وانگه طرف کعبه طوفی کن و احرامی
جان و دل قاسم را با یاد تو پیوندست
هر ساعت و هر وقتی، هر صبحی و هر شامی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به فردی طعنه میزند که خود را بزرگ و مشهور میداند، اما از حقیقت دور است. او از زشتیها و خودخواهیهای این فرد انتقاد میکند و او را به دوری از مردم و حقیقت میخواند. شاعر به او توصیه میکند که ابتدا باید به خود آید و پشیمان شود، و سپس در مسیر درست قرار بگیرد. همچنین شاعر به وصال با قاسم (اشاره به یک شخص خاص) اشاره میکند که زندگیاش به یاد این فرد گره خورده است.
هوش مصنوعی: امروز با تو دارم بحثی تند و تیز، ای زشتترین زشتها، ای ننگ نیکنامان.
هوش مصنوعی: تو معروف و مغروری، اما از حقیقت فاصله گرفتهای. پس یک جام بنوش تا به سرانجام خوبی برسی.
هوش مصنوعی: ای کسی که در مقام بلندی نشستهای، چگونه میخواهی همه نظرات و نظرها را یکی یکی بپذیری یا رد کنی؟ آیا این نشانه نادانی و خودبزرگبینی نیست؟
هوش مصنوعی: اگر مردم از زرق و زینتات باخبر شوند، خجالت بکش. اما چرا از عالم دانا خجالت نمیکشی؟
هوش مصنوعی: تو مانند حیوانات معمولی زندگی میکنی، در بندی هستی و در دامها گرفتار، و حتی یک لقمه غذا هم از سفرهی نعمتها به تو نمیدهند.
هوش مصنوعی: ابتدا خودت را به ایمان برسان و از کارهایی که انجام دادهای، توبه و پشیمان شو. سپس برای انجام مناسک حج و زیارت کعبه آماده شو و احرام ببند.
هوش مصنوعی: قاسم در هر لحظه و در هر وقت، چه صبح و چه شب، جان و دلش به یاد تو متصل است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی
گر پیر مناجات است ور رند خراباتی
هر کس قلمی رفتهست بر وی به سرانجامی
فردا که خلایق را دیوان جزا باشد
[...]
سوز تو کجا گیرد، در خرمن هر خامی؟
مرغ تو فرو ناید، ای دوست به هر بامی
مرد ره سودایت، صاحب قدمی باید
کان بادیه را نتوان، پیمود به هر گامی
بد نام ابد کردم، خود را و نمیدانم
[...]
از باده عیشم بود مستانه به کف جامی
زد ساغر من بر سنگ دیوانه میآشامی
ای هم دم از افسانه یک لحظه به خوابش کن
شاید که جهان گیرد یک مرتبه آرامی
با این همه زهدای بت در عشق تو نزدیکست
[...]
افتاده ام از چشمت در کشور گمنامی
می گریم و می سوزم چون شمع من از خامی
درد تو مرا آورد بالین سرانجامی
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
زآن آب که چون آتش از مرد برد خامی
ساقی بروان جسم برخیز بده جامی
از سیر گل و سروش آسوده بود خاطر
آنرا که سری باشد با سرو گل اندامی
درد غم عشقت را انجام طلب کردم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.