گنجور

 
قاسم انوار

امروز به جد دارم با تو سر دشنامی

ای زشت همه زشتان، ای ننگ همه نامی

مشهوری و مغروری، از راه یقین دوری

جامی بطلب باری، از بهر سرانجامی

از رد و قبول خلق، ای صدر نشین لکلک

چندین چه کنی تک تک؟ خامیّ و عجب خامی!

شرم آیدت از مردم گر زرق تو وا دانند

چون شرم نمیداری از عالم علامی؟

چون عام کالانعامی، در حبسی و در دامی

یک لقمه ندادندت از خوانچه انعامی

اول تو مسلمان شو، از کرده پشیمان شو

وانگه طرف کعبه طوفی کن و احرامی

جان و دل قاسم را با یاد تو پیوندست

هر ساعت و هر وقتی، هر صبحی و هر شامی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode