سوز تو کجا گیرد، در خرمن هر خامی؟
مرغ تو فرو ناید، ای دوست به هر بامی
مرد ره سودایت، صاحب قدمی باید
کان بادیه را نتوان، پیمود به هر گامی
بد نام ابد کردم، خود را و نمیدانم
درنامه اهل دل، نیکوتر ازین نامی
از عشق تو زاهد را دم گرم نخواهد شد
زیرا که بدان آتش هرگز نرسد خامی
دیوانه دلی دارم، کارام نمیگیرد
جز بر در خماری، یا پیش دلارامی
از تو نظری سلمان، میدارد و میشاید
درویشی اگر خواهد، از پادشه انعامی
لب را به سخن بگشا، زیرا که ندارد دل
غیر از دهنت کامی، و آنگاه چه خوش کامی
آغاز غمت کردم، تا چون بود انجامش
این نیست از آن کاری، کان را بود انجامی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی
گر پیر مناجات است ور رند خراباتی
هر کس قلمی رفتهست بر وی به سرانجامی
فردا که خلایق را دیوان جزا باشد
[...]
امروز بجد دارم با تو سر دشنامی
ای زشت همه زشتان، ای ننگ همه نامی
مشهوری و مغروری، از راه یقین دوری
جامی بطلب باری، از بهر سرانجامی
از رد و قبول خلق، ای صدر نشین لکلک
[...]
از باده عیشم بود مستانه به کف جامی
زد ساغر من بر سنگ دیوانه میآشامی
ای هم دم از افسانه یک لحظه به خوابش کن
شاید که جهان گیرد یک مرتبه آرامی
با این همه زهدای بت در عشق تو نزدیکست
[...]
افتاده ام از چشمت در کشور گمنامی
می گریم و می سوزم چون شمع من از خامی
درد تو مرا آورد بالین سرانجامی
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
زآن آب که چون آتش از مرد برد خامی
ساقی بروان جسم برخیز بده جامی
از سیر گل و سروش آسوده بود خاطر
آنرا که سری باشد با سرو گل اندامی
درد غم عشقت را انجام طلب کردم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.