سوز تو کجا گیرد، در خرمن هر خامی؟
مرغ تو فرو ناید، ای دوست به هر بامی
مرد ره سودایت، صاحب قدمی باید
کان بادیه را نتوان، پیمود به هر گامی
بد نام ابد کردم، خود را و نمیدانم
درنامه اهل دل، نیکوتر ازین نامی
از عشق تو زاهد را دم گرم نخواهد شد
زیرا که بدان آتش هرگز نرسد خامی
دیوانه دلی دارم، کارام نمیگیرد
جز بر در خماری، یا پیش دلارامی
از تو نظری سلمان، میدارد و میشاید
درویشی اگر خواهد، از پادشه انعامی
لب را به سخن بگشا، زیرا که ندارد دل
غیر از دهنت کامی، و آنگاه چه خوش کامی
آغاز غمت کردم، تا چون بود انجامش
این نیست از آن کاری، کان را بود انجامی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به تمهای عشق و سالک بودن پرداخته است. شاعر میگوید که احساسات و آتش عشق او غیرقابلتصور و فراتر از دسترسی دیگران است. برای رسیدن به حقیقت عشق، باید در مسیر درست قدم برداشت و از خودگذشتگی کرد. او همچنین اشاره میکند که زهد و دوری از دنیا نمیتواند به او در درک عشق حقیقی کمک کند و تنها در خماری یا در کنار محبوبش میتواند آرامش یابد. در نهایت، شاعر نشان میدهد که آغاز غم عشقش را کرده و منتظر پایان آن است، اما میداند که این پایان قطعاً نتیحهای ملموس نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: سوز و وجد عشق تو در دل هر کسی نمیگنجد، و پرندهی عشق تو فقط در جایگاهی خاص میتواند فرود آید.
هوش مصنوعی: برای رسیدن به عشق و هدفی عالی، باید کسی قدم بردارد که بتواند به درستی و با دقت مسیر را طی کند، زیرا این راه همواره نیازمند تلاش و صبوری است و نمیتوان آن را به سادگی طی کرد.
هوش مصنوعی: من خود را برای همیشه بدنام کردهام و نمیدانم در نظر افرادی که دلشان پاک است، آیا نامی بهتر از این دارم یا نه.
هوش مصنوعی: از عشق تو، زاهد هرگز زیر گرمای عشق نخواهد رفت، زیرا که خامی و نادانی را نمیتواند به سوز و گداز عشق تبدیل کند.
هوش مصنوعی: دل من دیوانه است و به هیچ چیزی جز در زمان مستی یا در حضور کسی که دل را شاد میکند، آرام نمیشود.
هوش مصنوعی: اگر سلمان نظر لطفی به تو داشته باشد، درویش نیز اگر بخواهد، میتواند از پادشاهی نعمت و بخشش بگیرد.
هوش مصنوعی: زبانت را باز کن و صحبت کن، زیرا دل تو هیچ آرزویی جز کلمات تو ندارد و در این گفتگو، خوشبختی واقعی نهفته است.
هوش مصنوعی: من ابتدا غمت را آغاز کردم تا ببینم پایانش چه میشود. این کار نیست که بتواند پایانی داشته باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی
گر پیر مناجات است ور رند خراباتی
هر کس قلمی رفتهست بر وی به سرانجامی
فردا که خلایق را دیوان جزا باشد
[...]
امروز بجد دارم با تو سر دشنامی
ای زشت همه زشتان، ای ننگ همه نامی
مشهوری و مغروری، از راه یقین دوری
جامی بطلب باری، از بهر سرانجامی
از رد و قبول خلق، ای صدر نشین لکلک
[...]
از باده عیشم بود مستانه به کف جامی
زد ساغر من بر سنگ دیوانه میآشامی
ای هم دم از افسانه یک لحظه به خوابش کن
شاید که جهان گیرد یک مرتبه آرامی
با این همه زهدای بت در عشق تو نزدیکست
[...]
افتاده ام از چشمت در کشور گمنامی
می گریم و می سوزم چون شمع من از خامی
درد تو مرا آورد بالین سرانجامی
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
زآن آب که چون آتش از مرد برد خامی
ساقی بروان جسم برخیز بده جامی
از سیر گل و سروش آسوده بود خاطر
آنرا که سری باشد با سرو گل اندامی
درد غم عشقت را انجام طلب کردم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.