گنجور

 
قاسم انوار

هر لحظه مرا میرسد انوار تجلی

با نور تجلی چه زند معجز عیسی؟

یاران طریقت، همه دلشاد بمانید

کز طور برآمد دولت موسی

گر دیده جانت بگشایند ببینی

صد موسی حیرت زده بر طور تجلی

گر زانکه رسد بوی حقیقت بمشامت

حقا که بیک جو نخری ملکت کسری

از جام محبت همه مستان خرابند

ما از دل و از جان شده دردی کش لیلی

دلها همه آشفته و شوریده و شیدا

بر جان چو رسد بوی تو از عالم معنی

ای جان و جهان، وصف تو پاکست و معلی

از قاسم بی دل مطلب توبه و تقوی

 
 
 
عنصری

چون آب ز بالا بگراید سوی پستی

وز پست چو آتش بگراید سوی بالا

سنایی

علم و عمل خواجه اسماعیل شنیزی

ما را ز نه چیزی برسانید به چیزی

ما کبک دری بوده گریزیده ز کبکی

او کرده دل ما چو دل باز گریزی

تا ما ز پی تنقیت و تقویت او

[...]

میبدی

اذا ما خلوت الدّهر یوما فلا تقل

خلوت و لکن قل علیّ رقیب‌

یک دم زدن از حال تو غافل نیم ای دوست‌

صاحب خبران دارم آنجا که تو هستی

محمد بن منور

زان باده که با بوی گل و گونۀ لعلست

قفل دَرِ گُرمست و کلید درِشادی

ادیب صابر

ای یافته از روی تو و رای تو دنیا

حسنی و جمالی و شکوهی و بهایی

از فهم تو و فکرت تو بر فلک طبع

نوری و شعاعی و فروغی و ضیایی

احوال مرا نزد تو دانی که نباشد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه