حیات تن ز جان آمد، حیات جان ز جان جان
زهی حکمت،زهی قدرت، زهی سلطان جاویدان!
چه محرومی؟ چه محجوبی؟ که اندر عالم خوبی
دلت نوری نمی بیند بغیر از عرصه امکان
گدایی کن ز هر جامی، که تا یابی سرانجامی
مگر وقتی بدست آری ز فیض مجلس مستان
تبرا کن ز ما و من، درآ در وادی ایمن
ببین روشن تر از روشن چراغ موسی عمران
بیا، ساقی، بده جامی، بفرما لطف و انعامی
بجان آمد دل تنگم ز دست عقل سرگردان
ز جام عشق حیرانم، سر از پا وا نمی دانم
زهی عشق و زهی مستی، زهی حیرت، زهی حیران!
بیا، قاسم اگر صافی، ز حکمت ها چه می لافی؟
حکیمان در ره جانان به برهانند سرگردان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که به موضوعات عمیق معنوی و فلسفی میپردازد. شاعر به بیان رابطهی بین جان و تن، قدرت و حکمت الهی، و جستجوی حقیقت و آگاهی واقعی میپردازد. او به محرومیت و حجابهایی که مانع دیدن نور حقیقت میشوند اشاره میکند و از خواننده میخواهد که با گدایی از فیض الهی به روشنی درونی دست یابد. متن با دعوت به نوشیدن جام عشق و رهایی از قیدهای عقل همراه است و نشاندهندهی حیرت و مستی ناشی از عشق و جستجو برای حقیقت میباشد. در نهایت، شاعر به سردرگمی حکیمان در مسیر عشق و حقیقت اشاره میکند.
هوش مصنوعی: زندگی بدن از روح نشأت میگیرد و زندگی روح نیز از جان واقعی. چه حکمت بزرگی! چه قدرتی! چه سلطنتی جاودانه!
هوش مصنوعی: چه محروم و پنهان هستی که در این عالم زیبایی، دل تو جز در دنیای ممکنات نوری نمیبیند.
هوش مصنوعی: از هر جامی درخواست کن، شاید که به نتیجهای برسی، مگر وقتی که از نعمت مجلس نوشندگان به دست آوری.
هوش مصنوعی: از ما و من فاصله بگیر، و وارد سرزمین ایمن شو تا چراغی را ببینی که روشنتر از روشن است و به نور موسی پسر عمران میدرخشد.
هوش مصنوعی: بیا، ای ساقی، یک جام به من بده و لطف خودت را نثار کن. جانم به لب رسیده و دل تنگم از دست عقل و تفکر بیهدف خسته و سرگردان شده است.
هوش مصنوعی: من از عشق به شدت گیج و شگفتزدهام و هرگونه سر و پا بودن را فراموش کردهام. چه عشق زیبایی و چه مستی عجیبی! چه حیرتانگیز و شگفتآور است!
هوش مصنوعی: بیا، قاسم! اگر در دل پاک و خالص هستی، چرا از حکمتها سخن میگویی؟ حکما در جستجوی حقیقت و عشق الهی، در سردرگمی به سر میبرند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سپهسالار لشکرشان یکی لشکر کاری
شکسته شد از و لشکر ولیکن لشکر ایشان
چه روز افزون و عالی دولتست این دولت سلطان
که روز افزون بدو گشته ست ملک و ملت و ایمان
بدین دولت زیادت شد به اسلام اندرون قوت
بدین دولت پدید آمد به تعطیل اندرون نقصان
بدین دولت جهان خالی شد از کفران و ازبدعت
[...]
خجسته دولت عالی همین کرد ای ملک پیمان
که فتحی نو دهد هر روز از یک گوشه کیهان
فرود آرد سپاهت را به گرد کشور عاصی
برآرد گرد از آن کشور بسوی گنبد گردان
برانگیزد ز شادروان سپاه پادشاهی را
[...]
چه گوئی؟ ای شده زین گوی گردان پشت تو چوگان
به دست سالیان شسته زمان از موی تو قطران
ز قول رفته و مانده چه بر خواندی و چه شنودی؟
چه گفتند این و آن هر دو؟ چه چیز است این، چه چیز است آن؟
گر این نزدیک را گوئی و آن مر دور را گوئی
[...]
چو رستم گشت در کوشش، چو حاتم گشت در بخشش
چو لقمان گشت در حکمت، چو سلمان گشت در عرفان
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.