گنجور

 
قاسم انوار

ای نور دل و دیده وای زبده اعیان

باری گذری کن بسر چشمه حیوان

او آب حیاتست، ازو چاره نباشد

او قبله جانست، ازو روی مگردان

میل تو بمستیست، زهی لذت مستی!

چشمان تو مستند، خوشا حالت مستان!

تا روی تو دیدم ز سر شوق و مودت

تا عرش رسانید دلم قهقه جان

عشق تو خمارست و لبت ساقی جانها

زلفت شب قدرست و رخت شمع شبستان

با عقل مگویید حکایت ز فراغت

از عشق مپرسید حدیث سر و سامان

مشغولی هر دل بهوایی و ولایی

در حسن جهانگیر تو قاسم شده حیران

 
 
 
کسایی

این گنبد گردان که برآورد بدین سان

…ـان

ای منظره و کاخ برآورده به خورشید

تا گنبد گردان بکشیده سر ایوان

فرخی سیستانی

تاچون ز در باغ درآید مه نیسان

از دیدن او تازه شود روی بساتین

ناصرخسرو

این گنبد پیروزهٔ بی‌روزن گردان

چون است چو بستان گه و گاهی چو بیابان؟

من خانه نه دیدم نه شنیدم به جز این نیز

یک نیمه بیابان و دگر نیمه گلستان

ناگاه گلستانش پدید آرد گلها

[...]

ازرقی هروی

المنه لله که خورشید خراسان

از برج شرف گشت دگر باره درخشان

المنه لله که آراست دگر بار

دیوان خراسان بسزاوار خراسان

المنه الله که از کشتی عصمت

[...]

قطران تبریزی

آن غیرت یزدان نگر و قدرت یزدان

از قدرت یزدان چه عجب غیرت چندان

هرگز نرسد کس بسر قدرت ایزد

هرگز نرسد کس بسر غیرت یزدان

گه کوه و بیابان کند از باغ و بساتین

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه