گنجور

 
قاسم انوار

یار همسایه تو شد، دریاب

همه اینست «خیر ما فی الباب »

هستی خود ببین و دوست ببین

هم برین ختم گشت فصل خطاب

یک زمانم مجال می باید

قصه کهنه و شب مهتاب

یار ما دربدر، بما نزدیک

وقت از دست می رود، دریاب

بوی آن یار می رسد ز نسیم

«افتح الباب، ایها البواب »

توبه از عشق کرد زاهد شهر

از چنین توبه، توبه، یا تواب

بر دل و جان قاسمی بگشا

در وصل، ای مفتح الابواب

 
 
 
عنصری

هر سؤالی کز آن لب سیراب

دوش کردم همه بداد جواب

گفتمش جز شبت نشاید دید

گفت پیدا بشب بود مهتاب

گفتم از تو که برده دارد مهر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
ناصرخسرو

به چه ماند جهان مگر به سراب

سپس او تو چون دوی به شتاب؟

چون شدستند خلق غره بدو

همه خرد و بزرگ و کودک و شاب؟

زانکه مدهوش گشته‌اند همه

[...]

قطران تبریزی

لاله داری شکفته بر مهتاب

مشگ داری گرفته بر مه تاب

مشگ چون موی تو ندارد بوی

ماه چون روی تو ندارد تاب

پیل با عشق تو ندارد پای

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه