گنجور

 
قاسم انوار

ای از جمال روی تو تابنده آفتاب

وی آفتاب روی ترا بنده آفتاب

تا آفتاب روی تو بفروخت جان خرید

از دولت تو گشت فروزنده آفتاب

ما حسن روی خوب ترا طالب آمدیم

ما طالبان حسن و فروشنده آفتاب

چون آفتاب روی تو در ذرها بدید

شد پیش ماه روی تو شرمنده آفتاب

تا آفتاب روی تو بر بام و درافتاد

گشت از فروغ روی تو رخشنده آفتاب

چون آفتاب روی ترا دید بنده شد

از اشتیاق روی تو دل زنده آفتاب

قاسم هوای روی تو دارد بروز و شب

چون هست از جمال تو تابنده آفتاب

 
 
 
قاسم انوار

ای پرتو جمال ترا بنده آفتاب

وز پرتو جمال تو فرخنده آفتاب

چون دید از آن جمال که یک لمعه بیش نیست

از شوق نور روی تو زد خنده آفتاب

اندر سماع در همه جا پرتو تو دید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه