گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
قاسم انوار

بحمدالله من از دردی کشانم

ز ذوق درد دردش جان فشانم

برون از مهرورزی پیشه ام نیست

بغیر از عاشقی کاری ندانم

بیک دم از دو عالم پاک بگذشت

غلام همت پیر مغانم

مرا هرکس بشکل و صورتی دید

بصد دستان میان دوستانم

زمین و آسمان روشن شد از من

که من نور زمین و آسمانم

زمین و آسمان در رقص آید

اگر از شوق دستی برفشانم

مرا اندر مکان جویند مردم

نیابندم، که مرغ لامکانم

بمعنی عاشق و معشوق و عشقم

بصورت در میان عاشقانم

نداند حال قاسم را بجز دوست

اگر در سودم و گر در زیانم