گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
قاسم انوار

دوش بر اوج لا مکان خیمه اصطفا زدم

نوبت ملک لم یزل بر در کبریا زدم

داد خدای ذوالمنن جان مرا مئی کزو

برمه و خور ز نور آن شعشعه صفا زدم

خلعت جود یافتم، بار ودود یافتم

پیرهن وجود را پیش رخش قبا زدم

دوست چو غمگسار شد، دل ز جهان کنار شد

روی بروی یار شد، بر دوجهان قفا زدم

شکر، که یافتم عیان، دل ز برای امتحان

نقد صفات جان و دل بر محک و لا زدم

چون که رسید از آن عطا جان و دلم بمنتها

از جذبات ارتقا لاف بمنتها زدم

گفت که: قاسمی ترا، کس نشناخت غیر ما

از غلبات شکر او نعره «قل کفی » زدم