دوش بر اوج لا مکان خیمه اصطفا زدم
نوبت ملک لم یزل بر در کبریا زدم
داد خدای ذوالمنن جان مرا مئی کزو
برمه و خور ز نور آن شعشعه صفا زدم
خلعت جود یافتم، بار ودود یافتم
پیرهن وجود را پیش رخش قبا زدم
دوست چو غمگسار شد، دل ز جهان کنار شد
روی بروی یار شد، بر دوجهان قفا زدم
شکر، که یافتم عیان، دل ز برای امتحان
نقد صفات جان و دل بر محک و لا زدم
چون که رسید از آن عطا جان و دلم بمنتها
از جذبات ارتقا لاف بمنتها زدم
گفت که: قاسمی ترا، کس نشناخت غیر ما
از غلبات شکر او نعره «قل کفی » زدم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.