مقررست و معین، برای اهل کمال
هزار بانگ «تعالی »، هزار جام زلال
ز فکر هر دو جهانم خلاص داد تمام
شراب ناب الهی، ز جام مالامال
سؤال صوفی صافی ز عاشق و معشوق
کلام زاهد خودبین همه خیال و محال
بپیش ساقی باقی رویم دست افشان
هزار حسن و ملاحت، هزار لطف و جمال
ببزم ساقی ما عاشقان همه مستند
نه مست عربده جو، مست مستقیم احوال
سؤال وصل بظاهر نمی توانم کرد
که در طریق ادب خامشیست حسن سؤال
ز قاسمی نفسی باقیست و این هر دم
بآرزوی هوای تو میزند پر و بال