گنجور

 
قاسم انوار

هر که هشیار درین دیر مغانش مگذار

سر تسلیم ندارد، سرش از تن بردار

من همان لحظه بدریای یقین تو رسم

که دلم ابر کرم گردد و چشمم در بار

ساقی، از روز ازل بنده مسکین توایم

دفع مخموری ما جام رها کن، خم آر

هر کسی را ز شرابات خدا بخش رسید

زاهد آمد که: مرا بخش ولیکن خروار

هر که منصور شد، او جام «انالحق » برداشت

چون تو منصور شدی جام «انالحق » بردار

گر ز مستان حقی، در ره تحقیق و یقین

باده می نوش ولی کاسه مستان مشمار

قاسمی، در دو جهان بر خور از آن یار نکو

تا نهم نام تو در هر دو جهان برخوردار

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode