گنجور

 
قاسم انوار

منم و عشق سرکش عیار

«ثانی اثنین اذهما فی الغار»

عشق چبود؟ بگو: بلای عظیم

عقل چبود؟ بگو که: دارا دار

اول و آخر زمین و زمان

که جهان را بتست استظهار

تو اگر حاضری، مشو غافل

جام گلرنگ باده را بکف آر

پیش ما آر جام سرمستان

تا ببازیم عالمی را بقمار

ساقیا دیر شد که مخموریم

بهر دفع خمار باده خم آر

هر کسی را عیار معلومست

قاسم و شیشه تمام عیار

 
 
 
رودکی

بر رخش زلف عاشق است چو من

لاجرم همچو منش نیست قرار

من و زلفین او نگونساریم

او چرا بر گل است و من بر خار؟

همچو چشمم توانگر است لبم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از رودکی
دقیقی

زان مرکّب که کالبد از نور

لیکن او را روان و جان ازنار

زان ستاره که مغربش دهنست

مشرق او را همیشه بر رخسار

عنصری

بارگی خواست شاد بهر شکار

بر نشست و بشد بدیدن شار

فرخی سیستانی

ای دل نا شکیب مژده بیار

کامد آن شمسه بتان تتار

آمد آن سرو جلوه کرده به ناز

آمد آن گلبن خمیده ز بار

آمد آن بلبل چمیده به باغ

[...]

منوچهری

هست ایام عید و فصل بهار

جشن جمشید و گردش گلزار

ای نگار بدیع وقت صبوح

زود برخیز و راح روح بیار

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه