گنجور

 
قاسم انوار

درد سری میدهد زحمت رنج خمار

زهد برون کن ز سر، ساقی جان را در آر

جان جهانرا طلب، ملک عیانرا طلب

جان جهان باقیست، ملک جهان مستعار

چون همه جان و دلت لایق آن حضرتست

دل بر الله بر، دیده بر آن راه دار

در صفت هر کسی رفت حکایت بسی

هیچ نپرسی سخن از صفت یار غار؟

چند روی غافلی، بر سر آب و گلی؟

سر ز رقیبان بر، سر ز حبیبان بر آر

هر کس در گوشه ای، باشد با توشه ای

ما و فراق حبیب، خسته دل و سوگوار

هر دل و هر حالتی، دارد از آن راحتی

قاسمی و گوشه ای، درد دل بی قرار

 
 
 
ابوسعید ابوالخیر

چیست ازین خوبتر، در همه آفاق کار

دوست به نزدیکِ دوست، یار به نزدیکِ یار

دوست برِ دوست رفت، یار به نزدیکِ یار

خوشتر ازین در جهان، هیچ نبوده‌است کار

منوچهری

سرو سماطی کشید بر دو لب جویبار

چون دو رده چتر سبز در دو صف کارزار

مرغ نهاد آشیان‌بر سر شاخ چنار

چون سپر خیزران بر سر مرد سوار

مسعود سعد سلمان

آلت رامش بخواه گوهر شادی بیار

رعد مثال این بزن ابر نهاد آن ببار

خلق همی بنگری روز و شب اندر نشاط

جز طرب اندر جهان نیز ندارند کار

خاک نبینی به ره خرده نقره بساط

[...]

امیر معزی

ای ز سپهر کمال تافته خورشید وار

گشته به تمییز و عقل نادرهٔ روزگار

از کرم شهریار کار تو همچون نگار

وز قلمت چون نگار مملکت شهریار

سوزنی سمرقندی

ای کل رواسک کند و سرسر خار

دیو با دیدار تو چو لعبت فرخار

کنگی گنده دهان و گنده ریش و کور

بد دل و بد طلعت و بد روی و بد دیدار

دیگهای مایه تو پر غدد و کرم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه