قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۰

فتنه در خواب قیامت خفته بود

چشم بیدار تو خوابش در ربود

تا چو گل از پرده بیرون آمدی

در گلستان عام شد بانگ سرود

بر سر بازار جان مست آمدی

مست حیرت ماند جانها در شهود

آب رحمت ریختی در جام ما

تابهر جانب برآمد بانگ رود

آفتاب عالم آرا جلوه کرد

منبسط شد در جهان ظل ودود

شور و غوغا عام شد در کاینات

تا نقاب از چهره معنی گشود

گر خطایی رفت بازآ از کرم

قاسمی باز آمدست از هرچه بود