گنجور

 
قاسم انوار

صدبار فکر کردم و صد راه آزمود

بیچارگیست چاره،زیانست عین سود

فریاد جان ما همه از درد دوریست

گرنیست آتشی ز کجا خاستست دود؟

گرمنع یارنیست پس این دورباش چیست؟

گرنیست ماتمی ز چه شد جامها کبود؟

هستی یار مایه شادی جان بسست

عاشق چه قدر دارد،اگر بود،اگر نبود؟

اما از آنکه عاشق بیچاره آینه است

زین روی بود قیمت آیینه را فزود

دل مست حیرتست که:تدبیر کار چیست؟

جان غرق منتست که آن یار رو نمود

از دیده ها دو رود روان می کند مدام

قاسم بیاد وصل تو می خواند این سرود