گنجور

 
قاسم انوار

صدبار فکر کردم و صد راه آزمود

بیچارگیست چاره،زیانست عین سود

فریاد جان ما همه از درد دوریست

گرنیست آتشی ز کجا خاستست دود؟

گرمنع یارنیست پس این دورباش چیست؟

گرنیست ماتمی ز چه شد جامها کبود؟

هستی یار مایه شادی جان بسست

عاشق چه قدر دارد،اگر بود،اگر نبود؟

اما از آنکه عاشق بیچاره آینه است

زین روی بود قیمت آیینه را فزود

دل مست حیرتست که:تدبیر کار چیست؟

جان غرق منتست که آن یار رو نمود

از دیده ها دو رود روان می کند مدام

قاسم بیاد وصل تو می خواند این سرود

 
 
 
رودکی

شاخی برآمد از بر شاخ درخت تود

تاخی ز مشک و شاخ ز عنبر درخت عود

لبیبی

گر فرخی بمرد، چرا عنصری نمرد؟

پیری بماند دیر و جوانی برفت زود

فرزانه‌ای برفت و ز رفتنْش هر زیان

دیوانه‌ای بماند و ز ماندنْش هیچ سود

وطواط

ای آنکه از خصال تو قدر هدی فزود

بادا ستوده ، هر که خصال ترا ستود

طاعت ترا سزد ، بجهان در ، که چون تویی

زین پس نبود خواهد وزین پیش هم نبود

در دور هشت چرخ ز ترکیب چار طبع

[...]

انوری

گفتم ترا مدیح دریغا مدیح من

خود کرده‌ام ندارد باکرد خویش سود

چون احتلام بود مرا مدح گفتنت

بیدار گشتم آب نه درجای خویش بود

عطار

رُهبان دَیْر را سببِ عاشقی چه بود؟

کاو روی راز دیر به خَلقان نمی‌نمود

از نیستی دو دیده به کس می‌نکرد باز

وز راستی روانِ خلایق همی‌ربود

چون در فتاد در محنِ عشق زان سپس

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه