ساقی به من آور قدح پیر مغان را
تا تازه کند جودت او جوهر جان را
یک جام به من بخش از آن خم قدیمی
زان می که کند مست زمین را و زمان را
زان باده که در نشئه او آب حیاتست
زان باده که او جلوه دهد عین عیان را
زان باده که تا با نشد ازو طلعت خورشید
زان باده که سرمست کند پیر و جوان را
قومی که ازین باده چشیدند، درین حال
گفتند به مستی همه اسرار نهان را
ما را سخن از یار قدیمست درین راه
زین بیش مگویید حدیث حدثان را
قاسم، همه یارست به جز یار دگر نیست
روشن بود این نکته حریف همهدان را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دعوت به نوشیدن شراب و لذت بردن از زندگی است. شاعر از ساقی میخواهد که قدحی از شراب قدیمی بیاورد تا او را سرشار از شادی و زندگی کند. او به ویژگیهای خاص این شراب اشاره میکند که قادر است انسان را به حالتی مست و خوشحال آورده و به زندگی و زمان معنای خاصی ببخشد. در ادامه، شاعر اشاره میکند که کسانی که از این باده نوشیدهاند، به رازهای پنهان دنیا پی بردهاند و خواستار Bersemجردن در محبت و عشق به یار قدیم خود هستند و هیچ چیز دیگری را مهم نمیدانند. در نهایت، شاعر تأکید میکند که در این عالم فقط یار واقعی ارزش دارد و این حقیقت برای همگان آشکار است.
هوش مصنوعی: ای ساقی، برای من جامی از شراب قدیمی بیاور تا بخشش و نیکی تو روح من را تازه و پر انرژی کند.
هوش مصنوعی: به من یک لیوان از آن شراب قدیمی بده که میتواند زمین و زمان را مست و غرق در شادی کند.
هوش مصنوعی: از آن نوشیدنی که در نشئهاش آب حیات وجود دارد، و از آن نوشیدنی که حقیقت را به وضوح به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: از آن نوشیدنی که به هنگام مستی، چهرهی خورشید را نمایان میسازد، از آن نوشیدنی که هر دو گروه، پیر و جوان، را سرمست و شاداب میکند.
هوش مصنوعی: گروهی که از این نوشیدنی لذت بردند، در این حالت به حالت مستی، تمام رازهای پنهان را بیان کردند.
هوش مصنوعی: ما درباره یار قدیمیمان صحبت میکنیم، در این مسیر دیگر درباره اتفاقات تازه چیزی نگویید.
هوش مصنوعی: قاسم، همه چیز خوب است به جز یک دوست که وجود ندارد. این نکته برای کسی که همه چیز را میداند، کاملاً واضح و روشن بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خواهی که نیاری به سوی خویش زیان را
از گفتن ناخوب نگهدار زبان را
گفتار زبان است ولیکن نه مرا نیز
تا سود به یک سو نهی از بهر زیان را
گفتار به عقل است، که را عقل ندادند؟
[...]
ای شاه! تویی شاه، جهان گذران را
ایزد به تو دادهست زمین را و زمان را
بردار تو از روی زمین قیصر و خان را
یک شاه بسنده بود این مایه جهان را
آسان گذران کار جهان گذران را
زیرا که جهان خواند خردمند جهان را
پیراسته می دار به هر نیکی تن را
آراسته می خواه به هر پاکی جان را
میدان طمع جمله فرازست و نشیب است
[...]
نوروز جوان کرد به دل پیر و جوان را
ایام جوانی است زمین را و زمان را
هر سال در این فصل برآرد فلک از خاک
چون طبع جوانان جهان دوست جهانرا
گر شاخ نوان بود ز بی برگی و بی برگ
[...]
آراست جهاندار دگرباره جهان را
چو خلد برین کرد، زمین را و زمان را
فرمود که تا چرخ یکی دور دگر کرد
خورشید بپیمود مسیر دوران را
ایدون که بیاراست مر این پیر خرف را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.