نمی دانم چه افتادست قسمت از قدر ما را
کزین درگاه می رانند دایم دربدر ما را
ازین معنی چه دلشادم، قرین دولت افتادم
ازین معنی که شد همراه ماهی در سفر ما را
برو، ناصح، مده پندم، که با کس نیست پیوندم
که جز پیر مغان نبود درین ره راهبر ما را
برو، زاهد، مگو با ما حدیث توبه و تقوی
که اندر گوش جان ناید حدیث مختصر ما را
بچشم وحدت مطلق ندیدم روی جانان را
درین حالت نمیآید دو عالم در نظر ما را
ز بیم هجر مینالد جرسها در بیابانها
ز فریاد جرس معلوم گشتست اینقدر ما را
دل قاسم پریشان شد، که یار از دیده پنهان شد
درین فرقت رسد هر روز داغی بر جگر ما را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از وضعیت ناگوار خود سخن میگوید و از عدم تواناییاش در درک علت این بینظمی و بیپناهی احساس افسردگی میکند. او از نصیحت ناصح و زاهد بیزار است، چرا که احساس میکند هیچ کس نمیتواند او را راهنمایی کند. تضاد بین عشق و فاصله از معشوق، او را به شدت آزار میدهد و حسرت دوری یار در دلش درد ایجاد کرده است. به طور کلی، شاعر به عشق و تنهایی، و به تبعات جدایی از محبوب میپردازد و عمیقترین احساسات خود را در این باره بیان میکند.
هوش مصنوعی: نمیدانم چه اتفاقی افتاده که ما را از این درگاه دور میکنند و همیشه بی سر و سامان به این سو و آن سو میرانند.
هوش مصنوعی: من از این معنا بسیار خوشحالم، زیرا به مدد این معنا، به خوشبختی و موفقیت دست یافتهام. این معنا به گونهای است که در سفر ما، با ماهی همراه شده است.
هوش مصنوعی: برو، نصیحت نکن! من هیچ رابطهای با کسی ندارم به جز آن پیر میخانه که تنها رهنمای ما در این مسیر است.
هوش مصنوعی: برو، ای زاهد، از ما در مورد توبه و پارسایی سخن نگو، زیرا این حرفها در وجود ما اثر نمیگذارد.
هوش مصنوعی: در این جا شاعر به تجربهای عمیق و خاص اشاره میکند که در آن، درک و شعور او به حدی رسیده است که قادر به دیدن زیبایی و حقیقت مطلق وجود محبوبش است. او همچنین بیان میکند که در این حالت ویژه، توانایی مشاهده دو جهان و همه چیزهایی که در آنها وجود دارد را از دست داده است و فقط به ذات محبوب خود توجه دارد.
هوش مصنوعی: ز ترس جدایی، زنگ خبر در بیابانها ناله میکند و از فریاد آن زنگ روشن شد که ما چقدر دلتنگ هستیم.
هوش مصنوعی: دل قاسم دچار آشفتگی شد، زیرا معشوق از دید او دور افتاد. در این جدایی هر روز درد و غمی بر دل ما مینشیند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مشابهیابی بر اساس وزن و قافیه
نشد جز درد و داغ عشق حاصل در سفر ما را
که از هر شهر و یاری ماند داغی در جگر ما را
اگر چه می رویم از دست شوخی زین دیار اما
همین حالت دهد رو باز در شهر دگر ما را
همان بهتر که یاران با کسی دیگر نپیوندیم
[...]
نه سامان سفر باشد نه سودای حضر ما را
تو ای باد صبا هر جا که میخواهی ببر ما را
درین کشور کسی ما را به چیزی برنمیگیرد
به یک مشت غباری از در جانان بخر ما را
چجو شمشیریم و بر اندام ما جوهر سپر باشد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.