عشق تو مرا از هر دو جهان ساخت مجرد
ای عشق گرانمایه و ای دولت سرمد
مردم ز غم عشق و نی یافتم آخر
از دولت دیدار تو صد جان مجدد
من رند خرابات مغانم،چه توان کرد؟
اینست مرا مذهب، اگر نیکم،اگر بد
از عشق تو منعم نکند توبه و تقوی
ویران شود از سنگ قضا قصر مشید
در کوی تو پستیم، زهی منصب عالی!
با روی تو مستیم، زهی عشق مؤبد
از غمزه جادوی تو مستیم و فراغت
از حادثه دایره چرخ مشعبد
مطلق سخن اینست که :مرغ دل قاسم
جز دام تو در دام کسی نیست مقید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احوالات عاشق و تاثیرات عشق بر زندگی او میپردازد. شاعر عشق را عامل تشکیل هویت خود از دو جهان میداند و به جایگاه والای آن اشاره میکند. او از غم عشق رنج میکشد اما با ملاقات معشوق دوباره زندگی را تجربه میکند. شاعر خود را رند و خراباتنشین معرفی میکند و عشق را به عنوان دین و مذهب خود برمیگزیند. وی تاکید دارد که توبه و پارسایی نمیتواند او را از عشق دور کند و به عظمت معشوق پایبند است. در نهایت، شاعر میگوید که قلبش تنها در دام عشق معشوق میتواند آرام بگیرد و هیچ دامی دیگر او را قید نمیکند.
هوش مصنوعی: عشق تو مرا از دنیای مادی و دنیای معنوی جدا کرده است، ای عشق باارزش و ای برکتی همیشگی.
هوش مصنوعی: خاطرۀ غم عشق مردم را نرساند، اما با دیدن تو، بار دیگر جان تازهای به من داده شد.
هوش مصنوعی: من شخصی هستم که به زندگی آزاد و بیپروا عادت کردهام. چه میتوانم بکنم؟ این شیوه زندگی من است؛ چه انسان خوبی باشم و چه بد.
هوش مصنوعی: عشق تو باعث میشود که نه توبه و نه کارهای نیک مرا از محبت دور نکند و زندگیام را از سرنوشت سخت و سنگین ویران نکند.
هوش مصنوعی: ما در جاده محبت تو خوار و کوچک هستیم، اما این مقام و جایگاه والایی است. ما از دیدن چهره تو در مستی هستیم، که چه عشقی مقدس و بزرگ داریم.
هوش مصنوعی: ما به خاطر زیبایی و جاذبه تو در میانه غم و اندوه غرق شدهایم و دیگر نگرانیای از حوادث روزگار نداریم.
هوش مصنوعی: سخن این است که قاسم هیچ دلبستگی جز به تو ندارد و هیچ کسی نمیتواند احساسات او را در دامی دیگر گرفتار کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بی شک الفست احد، ازو جوی مدد
وز شخص احد به ظاهر آمد احمد
در ارض محمد شد و محمود آمد
اذ قال الله: قل هو الله احد
مر جاه ترا بلندی جوزا باد
درگاه ترا سیاست دریا بود
رای تو ز روشنی فلک سیما باد
خورشید سعادت تو بر بالا باد
ای دل رفتی چنانکه در صحرا دد
نه انده من خوردی و نه اندوه خود
همجالس بد بودی و تو رفته بهی
تنهایی به مرا ز همجالس بد
احوال جهان بادگیر باد
وین قصه ز من یادگیر یاد
چون طبع جهان باژگونه بود
کردار همه باژگونه بود
از روی عزیزیست بسته باز
[...]
ای صورت تو سکون دلها چو خرد
وی سیرت تو منزه از خصلت بد
دارم ز پی عشق تو یک انده صد
از بیم تو هیچ دم نمییارم زد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.