گنجور

 
قاسم انوار

عشق تو مرا از هر دو جهان ساخت مجرد

ای عشق گرانمایه و ای دولت سرمد

مردم ز غم عشق و نی یافتم آخر

از دولت دیدار تو صد جان مجدد

من رند خرابات مغانم،چه توان کرد؟

اینست مرا مذهب، اگر نیکم،اگر بد

از عشق تو منعم نکند توبه و تقوی

ویران شود از سنگ قضا قصر مشید

در کوی تو پستیم، زهی منصب عالی!

با روی تو مستیم، زهی عشق مؤبد

از غمزه جادوی تو مستیم و فراغت

از حادثه دایره چرخ مشعبد

مطلق سخن اینست که :مرغ دل قاسم

جز دام تو در دام کسی نیست مقید