خلق گویند که: در عشق بلیاتی نیست
قدمی نیست درین راه که آفاتی نیست
بر سر کوی تو، کان منزل سرمستانست
نرود شب که دلم را هی و هیهاتی نیست
روی تو کشف من و غمزه کرامات منست
تا نگویی که: مرا کشف و کراماتی نیست
هله! ای زاهد افسرده، بخود مغروری
که یقینست ترا حسن ملاقاتی نیست
هرکه آزاد شد از خود بجهان، آخر کار
مثل او در دو جهان سید و ساداتی نیست
بمناجات نشاید شدن اندر ره عشق
موسی جان مرا وعده میقاتی نیست
قاسمی را بجز از عشق تو در ملک وجود
در جهان دل و جان هیچ عباداتی نیست