بیا، بیا، که مرا با تو نسبت جا نیست
بیا، بیا، که مرا با تو راز پنهانیست
بحق آن نفسی کز تو زنده شد دل من
که هر دمی که زدم بی تو صید پشیمانیست
بدور حسن تو ایمان بکفر نزدیکست
ز کفر زلف تو یک موی تا مسلمانیست
بیاد دوست دلت گر نه مست و مسرورست
دلش مگوی، که دل نیست خیبر ثانیست
میان گلشن وصلش ز شام تا سحر
نفیر بانگ «اناالحق » صفیر سبحانیست
ز غایبان بگریز و بحاضران پیوند
که جان اهل سعادت بصفوت ارزانیست
عجب مدار که قاسم سخن ز صورت گفت
میان جلوه صورت جمال روحانیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز مردمان مشمر خویش را به هیات و شکل
که مردمی نه همین هیکل هیولا نیست
به حسن ظاهر و باطن مسلمت نکنند
که این دو هم ز صفتهای روح حیوانیست
وگر تو گویی نطقست مر مرا گویم
[...]
بزرگوارا دانی که نه ز تقصیرست
اگر دعا گو بر درگه تو پیدا نیست
ز روی ظاهر و صورت رهی گر آنجا نیست
رواست؛ زانکه بصورت رهی گرانجا نیست
تو را چو در همه عالم به حسن یکتانیست
ازان به حال منت هیچگونه پروا نیست
تو را به ماه درخشنده نسبتی نکنم
که ماه را رخ گلگون و چشم شهلا نیست
غریب نیست که روی تورشک خورشید است
[...]
شهی که پاس رعیت نگاه میدارد
حلال باد خراجش که مزد چوپانیست
وگر نه راعی خلق است زهرمارش باد
که هر چه میخورد او جزیت مسلمانیست
بحسن روی تو خورشید عالم آرانیست
بلطف رسته دندان تو ثریا نیست
توئی چو سرو ولی سرو ماهرخ نبود
توئی چو ماه ولی ماه سرو بالا نیست
ز جان غلام قد همچو سرو آزادت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.