نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۸۷ - سلطان ابوسعید فرماید

گر مرا با درد تو درمان نباشد گو مباش

عاشق روی توام گر جان نباشد گو مباش

در جواب او

جامه ام کرباس بس کتان نباشد گو مباش

ورچه بالاپوش تابستان نباشد گو مباش

بستن لنکوته در ایام گرما راحتست

گر ترا شلوار یا تنبان نباشد گو مباش

با سلیم خود خوشم خرطوم پیلش آستین

گرو را دامان چون میدان نباشد گو مباش

ریش بارست ای برادر تسمه سنجاب و خز

گر بگرد آستین گردان نباشد گو مباش

احترام شاهد کمخا مکن از صندلی

بقچه برداری اگر با آن نباشد گومباش

جامه را باید برازش ازدرازی بر زمین

گر کشان همواره ات دامان نباشد گو مباش

فوطه یزدی به قاری بخش ای تاجر ز لطف

ور قماش مصر و هندستان نباشد گو مباش