گنجور

 
نظام قاری

عیدست و اول گل و یاران در انتظار

ساقی بروی یار ببین ماه و می بیار

در جواب او

خازن بعید ابلق سنجاب من بیار

بنگر هلال را چودم قاقم آشکار

این مه فزود خرقه نان در لباس عید

کاری بکرد همت پاکان روزکار

خواهی که دامنت ندرد زود و آستین

از رخت قلب شو چو فراویز در کنار

دلال رخت بر تن عریان من ببخش

ور نو بدست نیست برو کهنه بیار

در پیش شاخ آمدم از دگمها بیاد

چون غنچه جلوه داده بر اطراف جویبار

آویختند چمته که در بند سیم ماند

تا حست ازان عزیز که ترکش شد اختیار

خوش خلعتیست فاخر و خوش جامه سلیم

یارب زچشم زخم و گزندش نگاهدار

دامن مکش ز گفته قاری که جیب تو

گویش سزد که باشد ازین در شاهوار