گنجور

 
نظام قاری

تو آن شاخ گلی ایشوخ دلبر

که آریمت بآب دیده در بر

در جواب او

مثال شرب و روی دگمه زر

عروسی خوبرو نبود بزیور

بآن کمخای گلگون صورت مرغ

تو گوئی هست بر آتش سمندر

مکن وصف فراویز حصیری

مران با ما دگر بحث مکرر

خطیب از خرمی صوف عیدی

بقربانگاه گفت الله اکبر

چویابی خالی از بالش نهالی

تنی دان کوندارد بر بدن سر

حسود از آب سنجاب و خشیشی

که بیند در برم گردد روانتر

بگازر که لباس شعر قاری

زروح پاک سعدی شد مطهر

من اینجا جامها کردم نمازی

خجندی گر زرومی شست دفتر