گنجور

 
نظام قاری

آنانکه خاکرا بنظر کیمیا کنند

آیا بود که گوشی چشمی بما کنند

در جواب او

دستار هر دو روز همان به که وا کنند

چندین گره بعقد شاید رها کنند

رختی که میخری بستان زود ز آشنا

اهل نظر معامله با آشنا کنند

تشریفها ببقچه و محفل پر از غریو

تا آنزمان که پرده بر افتد چها کنند

حیران گویهای زر جیب سفله اند

آنانکه خاکرا بنظر کیمیا کنند

چون مخفی است انچه درین جیب اطلس است

هر کس حکایتی بتصور چرا کنند

جامه بران چو وصله زعین البقر برند

آیا بود که گوشه چشمی بما کنند

دردی ز زخم جامه که بر تن رسیده است

زابیاری طبیبیش آخر دوا کنند

چون خرقه را زوصل عصائی گزیر نیست

آن به که کار خرقه رها باعصا کنند

مدح قماش قلب هم از تاجران شنو

صاحبدلان حکایت دل خوش ادا کنند

قاری چه شد بشال سقرلاط اگر بدید

شاهان که التفات بحال گدا کنند