گنجور

 
نظام قاری

جان من جان من فدای تو باد

هیچت از دوستان نیاید یاد

در جواب او

صد عرقچین فدای طایقه باد

هیچ از قالبش نیاید یاد

چشم عین البقر بقد خیاط

برسانادو چشم بد مرساد

تا چه کرد انکه نقش کمخابست

که درفتنه بر جهان بگشاد

انکه کز را نهاد بر بالا

دان که پیموده است یکسرباد

پنبه با قزبجفت هم رفتند

از میان ناگهان قصبچه بزاد

بقچه دربارگاه رخت بدید

پایه خویش و صندلی بنهاد

خرمی گر نبودی و فرجی

کی شدی روز عید(قاری) شاد