تاک شد زنجیر پایم تا کشیدم باده را
عاقبت از دست دادم دامن سجاده را
سایه می گوید بگوش نقش پا در هر قدم
هیچ کس دستی نگیرد بر زمین افتاده را
یار با آئینه می گوید ز روی التفات
ساده رویان دوست می دارند روی ساده را
هر که بود از می پرستان شد مرید من غنی
تا بر آب افکندم از دامان تر سجاده را