گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
غالب دهلوی

شب‌های غم که چهره به خوناب شسته‌ایم

از دیده نقش وسوسه خواب شسته‌ایم

افسون گریه برد ز خویت عتاب را

از شعله تو دود به هفت آب شسته‌ایم

زاهد خوش است صحبت از آلودگی مترس

کاین خرقه بارها به می ناب شسته‌ایم

ای در عتاب رفته ز بی‌رنگی سرشک

غافل که امشب از مژه خوناب شسته‌ایم

پیمانه را ز باده به خون پاک کرده‌ایم

کاشانه را ز رخت به سیلاب شسته‌ایم

غرق محیط وحدت صرفیم و در نظر

از روی بحر موجه و گرداب شسته‌ایم

بی‌دست و پا به بحر توکل فتاده‌ایم

از خویش گرد زحمت اسباب شسته‌ایم

در مسلخ وفا ز حیا آب گشته‌ایم

خون از جبین و دست ز قصاب شسته‌ایم

غالب رسیده‌ایم به کلکته و به می

از سینه داغ دوری احباب شسته‌ایم

 
 
 
بابافغانی

ما سر به آب خنجر قصاب شسته ایم

دست از مراد خویش بصد آب شسته ایم

پهلو نهاده ایم بشمشیر آبدار

وز دل غبار بستر سنجاب شسته ایم

انگشت خاکرا بلب تشنه سوده ایم

[...]

نظیری نیشابوری

از ما حذر که دست ز آداب شسته‌ایم

شرم از دل و زبان، به می ناب شسته‌ایم

از یک حدیث لطف، که آن هم دروغ بود

امشب ز دفتر گله صد باب شسته‌ایم

امروز آب دیده ندارد اثر که دوش

[...]

عرفی

تنها نه دلق خود به می ناب شسته ایم

ناموس یک قبیله به این آب شسته ایم

قسمت بلاست ورنه می آلوده دلق خویش

صد ره ز شوق گوشهٔ محراب شسته ایم

ما توبه دشمنیم و قدح دوست، دور نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه