گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
قائم مقام فراهانی

جلایر سینه پر سوز دارد

وطن در تکیه نوروز دارد

کند هر روز و شب یک اشرفی صرف

سوای قیمت فرش و مس و ظرف

زمستان است و درها پرده خواهند

اروسی‌های کاغذ کرده خواهند

زغال و هیمه و یوشن گران است

کلک جفتی به یک صاحبقران است

کرای حجره و اصطبل خواهند

که از مابعد و از ماقبل خواهند

نباشد در کف اکنون پول نقدی

که باری حل شود از صُرّه عقدی

به چو خط سنگک از خباز گیرم

پیازی با هزاران ناز گیرم

پنیر تند و تیزی هم چو تیزاب

که سنگ و روی و آهن را کند آب

ادام نان کنم، در هر سحرگاه

خورم نان، و کَنَم جان، و کشم آه!

جلایر زاده‌ها آبگوش خواهند

یتیمان رخت و بالاپوش خواهند

سه شاهی کاسه از پیتی پز آرد

دو عباسی ز کرباسی گز، آرد

ز هر گز یک گره بزاز دزدد

مَرَق از کاسه پیتی‌ساز دزدد

سه کمچه آب لای اندود پیسه

به هر یک رفته یک شاهی ز کیسه

برای کودکان آرد یتیمی

که خود نوشد از آن در راه نیمی

همه بیگانه ز انصاف‌اند اصناف

چه بزاز و چه بقال و چه علاف

خوشا آنان که از بز کهره گیرند

نه از قصاب پیه و شَهرِه گیرند

امان از یاد دوشاب ملایر

که آرد آب در کام جلایر